هنوز بذر لاله را به دشتها نداده اند
تو نیز قانعی مگر؟که منتها نمانده اند !
عبث شبی کنار روز و روز در عبث که شب
نگون نمانده مانده را که, مبتلا نخوانده اند !
هنوز غرق غُرشی , که آفتاب, سایه را
به اشتبه بدیده ای که منتَظَر بمانده اند
هنوز صبح در شفق کمی فلق به روز گار
منم منم منم مکن که نیم منی نمانده اند
هنوز تخم لاله را به دشتها نداده اند
تو نیز قانعی مگر !که منتها نمانده اند
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
امیر عاجلو 18 اردیبهشت 1400 10:45
درود بر شما
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 17:57
ممنونم
محمد خوش بین 18 اردیبهشت 1400 12:03
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 17:57
ممنونم
فائزه مومیوند 18 اردیبهشت 1400 17:35
درود بر شما
مانا باشید گرانقدر
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 17:56
ممنونم
محمد مولوی 18 اردیبهشت 1400 18:32
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 17:56
ممنونم
منصور آفرید 18 اردیبهشت 1400 20:29
درود بر شما
بسیار زیبا و دلنشین
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 17:56
ممنونم
کاویان هایل مقدم 19 اردیبهشت 1400 10:29
دستمریزاد جناب خلیلی بزرگوار
چرخش زیبایی از قلم چابکتان شاهد بودم
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 17:28
متشکرم استاد از نگاه باریک بین و ظریف جنابعالی .ممنونم که می خوانیم چو دوست صادق
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 19:33
من در عطشم دمی به ما سر نزنی
خاموش رخم ! به ما کمی سر نزنی
در هستی وکیش, عرف عرفان شدنی
در غیظ تمام گشته ام, سر نزنی
افلاکی و دوزخی بدادی دردا
درزهر , سخاوتی, به ما سر نزنی
من مویه تو قهقه که فریاد شدی
در فربگی اشک بما سر نزنی
هرچند بلا به قوم ما می رسد ات
در قحطی ادعا به ما سر نزنی
افسوس و صدا که زن ما رندی شد
واین محضر ابتلا به ما سر نزنی
کاووس به کیکا و ترنم به بهار
در فقر تو می چکم به ما سر نزنی
من خسته نیم نمی شود بی ته بودن
در اوج بسآزش ام به ما سر نزنی
دی ملک , ملک , ملامتم کردن و بس
در کندگی جان ,به ما سر نزنی
شیطان شدم و رانده ه زدر گاه تو ام
این بار مثا قبل , به ما سر نزنی
اما همه ایضا, و هزاران ایضن
هرچند دوبار باز,به ما سر نزنی
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 19:38
من در عطشم دمی به ما سر نزنی
خاموش رخم ! به ما کمی سر نزنی
در هستی وکیش, عرف عرفان شدنی
در غیظ تمام گشت انم, سر نزنی
افلاکی و دوزخی بدادی دردا
درزهر , سخاوتی, به ما سر نزنی
من مویه تو قهقه که فریاد شدی
در فربگی اشک بما سر نزنی
هرچند بلا به قوم ما می رسد ات
در قحطی ادعا به ما سر نزنی
افسوس و صدا که زن ما رندی شد
واین محضر ابتلا به ما سر نزنی
کاووس به کیکا و ترنم به بهار
در فقر تو می چکم به ما سر نزنی
من خسته نیم نمی شود بی ته بودن
در اوج بسآزش ام به ما سر نزنی
دی ملک , ملک , ملامتم کردن و بس
در کندگی جان ,به ما سر نزنی
شیطان شدم و رانده ه زدر گاه تو ام
این بار مثال قبل , به ما سر نزنی
اما همه ایضا, و هزاران ایضن
هرچند دوبار باز,به ما سر نزنی
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 19:58
من در عطشم دمی به ما سر نزنی
خاموش رخم ! به ما کمی سر نزنی
در هستی وکیش, عُرْف عرفان شدنی
در غیظ تِمام گشتنم , سر نزنی
افلاکی و دوزخی بدادی دردآ!
درزهر , سخاوتی, به ما سر نزنی
من مویه, تو قهقه که فریاد شدی
در فربگی اشک, بما سر نزنی
هرچند بلا به قوم ما می رسد ات
در قحطی ادعا , به ما سر نزنی
افسوس و صدا, که ز َن ِما, ر ِندی شد
واین محضر ابتلا, به ما سر نزنی
کاووس به کیکا و ترنم به بهار
در فقر تو می چکم به ما سر نزنی
من خسته نیم نمی شود بی ته بو ُ دن
در اوج بسآزش ام به ما سر نزنی
دی ُ ملک , ملک , ملامتم کردن و بس
در کندگی جآن , به ما سر نزنی
شیطان شدم و رانده ه زدر گاه تو ام
این بار مثال قبل , به ما سر نزنی
اما همه ایضا, و هزاران ایضن
هرچند دوبار باز,به ما سر نزنی
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 20:11
1400/02/19
علی احمدی 19 اردیبهشت 1400 20:08
درود هاااااااااااااااااااااااااااااااا
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 20:09
ممنون
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 20:50
وچرا از دوری?
وچو از نزدیکی !
مگر این بعد مکان می فهمد!
یازمان را که به فکرآنه ما می جوشد
همه ملموسی این خاطره در خوابی بود!
تو چرا مدهوشی !
من چرا می گویم
مگر افاق زمین گیر نکرد
و به تاریکی این دشت همی می خندید
وشفق هم همدست
نگران بودم من
نگران باید بود
ـ که نسیمی نوزید از خشکی
و بخشکیددرختی ,خشکید
نتوانم فهمید و نمی دانم من
ـ تو به هر چیز که می اندیشی
قصد ات از جان و دلی طوبا بود
و چه افسوس که می انگیزی
و به خوابی خسبی
نتوانم فهمید و نمی دانم من
ـ تو به هر چیز ک می اندیشی
وچه استادی تو!
در توهم شدن یک امید