غمی دارم که شرحش گفتنـی نیست
همین غـم از دل من رفتنـی نیست
همین غـم این دلـم را ، سوزد آخـر
دَمی زین غـم دلـم را ، ایـمنی نیست
٭٭٭
چنین غـم سربه سر در میهنـی نیست
که زجرش کمتر از اهریـمنی نیست
دلـم پُر خون شد از جور و جفایـش
جفا جویـی ، به مثلش دشـمنی نیست
٭٭٭
غـم درد دلـم را مَـحرمی نیست
در این دوران برایـم هـمدمی نیست
فزونتر این غـمم ، از موج دریاست
که یک موجش ، درهر آدمـی نیست
٭٭٭
هـرکه پی خودسری از هیچی است
در پـی امر تـو ، به سـرپیچی است
تا تو خدایـی و جـهان دست توست
هـر که کند خودسری از گیجی است
٭٭٭
من کـه نـرفتـم به ره خود سری
از اثـر گـفتـه ی پـیغمبـری
گـفت پیامبــر که بفرموده حق
بنـده من باش ، چـو پـیغمبـری
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 آبان 1400 09:22
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 04 آبان 1400 07:25
درود ها
لطف دارید