کوس رحیل اَر زدیـم عمر به پایان رسیـد
قافله سالار مـا دست زِ دنیـا کشیـد
مرگ تخلّف نداشت برهمه کس می رسد
هیچ تفاوت نکـرد بـهر سیاه و سفیـد
٭٭٭
گرگ اجـل می برد دَمبـدم از گله هـا
گلـه به سوی چـرا می رود و دشتهـا
گله به هرکوه و دشت می چرد و بی چوپان
گلـه ز چنگال گرگ کی بتوان شد رهـا
٭٭٭
چشمت اگـر از اول بـر عاقبتت افتاد
خون میجهد ازچشمت گر دل بُودت فولاد
هـر لذت دنیا را صد جور و جفا بینـی
واضح نگری دنیـا باشد به سرت جلاد
٭٭٭
پایـمال آفرینـش گردیـده پیکـر من
کیفر زِ آفرینش کوبیـده این سـر من
آن رسم آفرینش بر من نکـو نـمی بود
هر چیز را دلم خواست آن بُـرد از بر من
٭٭٭
دستگاه آفرینـش کـی بود بـهتر من
کی چشم من بدیده است، رخسار دلبرمن
دستگاه آفرینـش بر طبق فکر من نیست
وامانده است در این راه این فکرمضطر من
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 20 آذر 1400 21:29
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
امیر عاجلو 20 آذر 1400 21:29
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حسن مصطفایی دهنوی 22 آذر 1400 07:33
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کناد ، آمین
محسن جوزچی 20 آذر 1400 22:23
هزاران درد به روح پاکتان
حسن مصطفایی دهنوی 22 آذر 1400 07:33
سلام و درود استاد
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کناد ، آمین