« فطرت دیوی »
آدم اگر از فطرت دیوی6، به در اُفتد
با فطـرت آدم ، بتوانـد بشـر افتد
با فطرت دیوی به دری ره ندهندش
هر جـا که بخواهد برود دربدر افتد
آن دیو دمان7 ،مرحله این نکته بفهمید
هر دیو دمان در دَم مرگ ، از شرر افتد
این مرحله نزدیکتـرس از رگ گردن
با گردن خم ، دیو به سوی سقر افتد
هر دیوی و غولی نـتوانست به دنیا
سدِ ره آدم شود و پـُُر ضرر افتد
بی باکی و سرگُندگی از فطرت دیوس
بر ضد بشر باشد ، خود در خطر افتد
هر دیو به هر کار عمومی بزند دست
آن کار عمومی ، بَتـَر اندر بَتـَر افتد
دیوی که به پایندگی خود بگراید
پاینده نماند و زِ پا تا بسـر افتد
گر دیوی و بی باکی از این جمع بشر رفت
رسم بشریت ، به میـان بشر افتد
آن دیو که با شاخ و دُمی بوده دروغـس
آن فطرت دیوس ، که طبع بشر افتد
در رسم بشر ، آدمیان را هنری هست
دیو است که با رسم بدش ، بد هنر افتد
از فطرت دیوی ، اگر آدم به در آید
آدم شود و رهبر جمع بشر افتد
آن فطرت دیوی ، اگر آدم نـشناسد
آدم که نـباشد و زِ دیوم بَتـَر افتد
نیکو بـتوانن بـکنن ، فطرت هـر دیو
گر کذب و تکبّر ، ز سر هر بشر افتد
هر دیو و ددی را نتوان گفتنـش انسان
چون دیو و دد، از مرتبه انسان بِدر افتد
انسان اگر از مرتبه ی خود بدر آید
انسان نَـبُود دیگر، خاکش به سر افتد
انسان که بُوَد مخزن اسرار الهی
اسرار نـباید که زِ مخزن بدر افتد
آدم به حقیقت و به تقوا شود انسان
در مرتبه ی تقوا و حقیقت بشر افتد
با رسم بشر ، آدمیان را خطری نیست
این رسم بدارید ، که دیوی ز سر افتد
آدم اگر از آدمیت، بهره توان بُرد
در کار همه آدمیان ، چاره گـر افتد
آدم اگـر از آدمیـت علم نـجوید
آدم نبود ، آن ز هیولا بَتـَر افتد
در آدمیت ، معنویت هست و ره علم
هر کس نـشناسد ره آن ، پُر خطر افتد
در کنگره ی فوق جهان،نکته چه می بود
تا آدم اول ز بهشتـش بِدر افتد
گر علم و ادب بود ، در آن آدم اول
نگذاشت گذارش به بَـرِ آن شجر افتد
گر علم و ادب بود ، در این آدم امروز
نگذاشت کسی بی ادب و بی هنر افتد
با علم و ادب باش، که آخر دَم مرگت
مستغنی با هرکه فقیرس،همش سربسر افتد
در علم سیاسی ، سخن از علم زیادس
آن کو که از این هر دو هنر بهره بر افتد
از علم و ادب ، فطرت آدم شود آدم
با این دو هنر ، فطرت آدم بشر افتد
در محضر فیاض الهی ، به ادب باش
آنجا مَلک بی ادب، از بال و پَـر افتد
هر منطق علمی به جهان با اثـر افتد
فکری که زِ منطق نَـبُوَد ، بِـه زِ سر افتد
از منطق فکری که جهان پُر شود از علم
افکار عمومی جهان ، پُـر هنر افتد
ای خیره سران ،خیره سری فطرت زشتیس
در خیره سری هر که بُوَد ، پرده در افتد
شایسته سخن گو، بشر از فطرت نیکو
تا گفته ی تو ، لایق شایسته تـر افتد
در مملکت مختلف ، آن حکم و قضاوت
از روی اصول اَر نـنمایند بـتر افتد
ملت که مساوی نَـبُوَن در ره دانش
هر حکم مساوی ، بَتـَر اندر بَتـَر افتد
ما در ره توحید جهانیم ، نـشاید
در راه هدایت ، همه را یک نظر افتد
صلح است و صفا و ره آزادی مخلوق
با جنگ و جدل، خلق به هم کینه ور افتد
دامی که بگسترد جهان، بر همه مخلوق
از پیروی اش ، خلق به دامی دیگر افتد
آن فطرت آزردگی و شوم جهان ، بین
با فطرت آن ، هر که بُوَد شوم تر افتد
در وادی حیرت، هنری خواهد و علمی
تا از ره حیرت ، زِ خطرها بِـدر افتد
در وادی حیرت ، سر و پایی نـشناسیم
این وادیه سختس، سر و پا در خطر افتد
این وادیه پُـر خوف وخطر باشد و سختس
از سختی این وادیه ، شیر از هنر افتد
با فطرت نیکو، حسن از علم و ادب گو
تا شعر تو ، لایق بَـرِ اهل نظر افتد
٭٭٭
6- سرشت شیطانی – آفرینش عفریتی 7- غرنده و مهیب
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 10
مسعود مدهوش 14 فروردین 1399 08:17
درودها
حسن مصطفایی دهنوی 15 فروردین 1399 00:28
درود ها
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 10:56
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 10:56
سلام،
شاعر گرامی!
آیا نمی خواهید در قالب سه گلشن، اشعاری بسرایید تا در راه شناساندن این قالب تازه ی توانمند،
مددکار باشید؟
سه گلشن:
تنها قالب در شعرفارسی با هر سه بخش آغازگر، بدنه و پایانبخش در خودِ قالب(توجه بفرمایید:
در خودِ قالب)
سپاس
حسن مصطفایی دهنوی 15 فروردین 1399 00:30
درود ها استاد
نظر لطف شماست
پاینده باشید
شاعر در سال 1371 رحمت خدا رفته اند
خسرو فیضی 14 فروردین 1399 11:23
. با بهترین درودهایم
. استاد بزرگوار . آنچنان سروده اید که کس را یارای برابری نیست !!!!
. قلو گوهر افشانتان زیبا رقم زده است
.
حسن مصطفایی دهنوی 15 فروردین 1399 00:31
درود ها استاد
نظر لطف شماست
پاینده باشید
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 21:50
روح تان شاد
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 21:50
غزلی به یاد حضرت حجت
ای پاک تر ز آب! خداوند، یار تو
بهتر ز آفتاب! خداوند یار تو
دریای بی کرانه! کویرم، کویر خشک
تا کی من و سراب؟ خداوند یار تو
از آتش فراق تو می سوزد این دلم
وای از دل مُذاب! خداوند، یار تو
شرمنده ام که محرم جانان نبوده ام
زیبای در حجاب! خداوند، یار تو
با هر گناه، وصل تو دشوار می شود
سخت است این عذاب. خداوند، یار تو
ای یوسف عزیز خطاپوش مهربان!
رخساره برمتاب. خداوند، یار تو
ای خوب دلگشا! به دل تنگ من نشین
با لطف بی حساب. خداوند، یار تو
یادآور بهشت و شراب طهور آن!
ساقیّ آن شراب! خداوند، یار تو
زشت است هر ثواب بدون هوای دوست
ای بهترین ثواب! خداوند، یار تو
گویا که دیشب از گذر ما گذشته ای
برجاست عطر ناب. خداوند، یار تو
ای نازِ خالِ حُسن تو، از جان، عزیزتر!
بردار آن نقاب. خداوند، یار تو
تا کی تحمّلِ بدنِ منتظر کنم؟
مهدیّ انقلاب! خداوند، یار تو
سرمایه ام همین دل تنگ شکسته است
تقدیم آن جناب. خداوند، یار تو
نام مرا به خطّ خودت سرخ مثل عشق
بنویس در کتاب. خداوند، یار تو.
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 14 فروردین 1399 23:57
درود بر روح استاد عزیز .........