طوفان هستی
پا به جایی می برد ما را در این ره سر به جایی
عقل آخر بین به جایی عشق افسون گر به جایی
چون حبابی روی موجم تا در این طوفان هستی
ساحلم جایی برد امواج هم خود سر به جایی
چون غباری در بیابان مانده در دست نسیمم
لحظه ای جایم برد یک لحظه ی دیگر به جایی
مانده ام خاکستری در یک اجاق سرد خاموش
گه مرا بستر به جایی ،گه مرا بستر به جایی
جمع مشتاقان پریشان می شود خواهی نخواهی
عاقبت دل می رود جایی ترا، دلبر به جایی
ای «رها»با چشم دل بنگر تماشا گاه هستی
تا که بینی سر به جایی می رود ،افسر به جای
علی میرزائی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
همایون فتاح 18 دی 1397 17:27
حظی دوچندان مرا نصیب گردید...سپاس بیکران شماراست
علی میرزایی 19 دی 1397 16:12
سپاسگزارم از محبت شما بزرگوار