شوکران درد
بیکران بیکرانه حیرانم در چلیپای طره ی مویش
با هوای کرشمه ی نازی به تمنای چشم آهویش
به انار نچیده ای سوگند سیب سرخی مرا به یغما برد
ورنه یک خوشه گندمم بس بود از تماشای باغ مینویش
پای من بسته ی جمال او در سرم آرزوی دیدار اش
تا گذارد سری به بازویم یا گذارم سری به بازویش
از همان لحظه ایکه نوشیدم عطش شوکران دردش را
آیه در آیه گفتگو دارم با تب و تاب رقص گیسویش
به نسیم سحرگهان شاید برسد نغمه ی شبآویزم
که به خونابه گلو خواندم ناله شام تار کوکویش
واله و عاشقانه میگویم بعد از این با ترانه میخوانم
غزل باد و باغ و باران را با همه آب و تاب هوهویش
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 16 دی 1399 07:14
درود بر شما
محمد رضا درویش زاده 16 دی 1399 07:53
هزاران درود استاد بزرگوار و اندیشمند
بهنام حیدری فخر 16 دی 1399 13:29
منصور آفرید 16 دی 1399 15:05
درود بر استاد با غزلهای ناب و زیبایش
دستمریزاد
علی آقا اخوان ملایری 16 دی 1399 20:58
درودها بر شما استاد، بسیار زیباست
قلمتان نویسا، شاعرانگی هایتان مستدام باد
مجید ساری 16 دی 1399 22:52
یک غزل بخوان که چشمت با ، حال سرکشم شود رامت
ورنه عاشقان دراین بازار ، میخرند عشوه های ابرویش
درود بر استاد معصومی عزیزم
غزلی متفاوت و البته خیلی متفاوت تر مرور شد
از قلم سبز و رقصان و بهاری تان
آفرینآ و بسیار زیبا و عالی
همین
حسن مصطفایی دهنوی 17 دی 1399 07:44
سلام و درود استاد معصومی
بسیار زیبا است
سربلند و پاینده باشید
کاویان هایل مقدم 18 دی 1399 12:04
هزاران دستخوش بر این قلم و این نگارنده