زخمه عود
با خود ببر ای عشق سر پرهوسم را
فریاد مکن زمزمه های نفسم را
مگذار به فردا برسد زخمه عودم
آتش بزن امروز تن خار و خسم را
تا آن که نبینند گرفتار که هستم
ابراز مکن حال و هوای قفسم را
حالا که بجز سوختنم چاره نداری
- بر باد بده بود و نبود عبسم را
از وادی ایمن اثر از یار چه گویی
ای عشق بگو نام و نشان قبسم را
جامانده راهم خبر از قاف نداری؟
تدبیر چه باشد پر و بال مگسم را
هرلحظه بتارج رود فرصت عمرم
از یاد نبر حکمت بانگ جرسم را
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 01 خرداد 1400 00:13
درود بر شما
کاظم قادری 01 خرداد 1400 00:49
سلام ودرودها جناب معصومی غزلی زیبا سروده اید مرحبا برشما
سیمین حیدریان 01 خرداد 1400 06:05
سلام و درودها
شبنم رحمانی 01 خرداد 1400 07:57
درود بر شما .بسیار زیبا و ناب سروده اید .قلمتان سبز
محمد رضا درویش زاده 01 خرداد 1400 07:59
هزاران درود استاد بزرگوار بسیار زیبا
کاویان هایل مقدم 01 خرداد 1400 09:04
در ازل پرتو حُسنت زِ تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
خاصیت عشق سوزاندن است که به استادی بیان فرمودید.
علی آقا اخوان ملایری 02 خرداد 1400 23:34
درود بیکران بر شما استاد ارجمند ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، موزون، لطیف و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، شاعرانگی هایتان مستدام باد