شیرین شکران
شلاق ندامت چه زنی بی خبران را
ویران چه کنی کلبه این دربدران را
سودازدگان را غم رسوا شدنی نیست
پنهان چه کنی پردگی جامه دران را
آلوده به جز فتنه و آشوب ندیدیم
مژگان پر از کینه ی چشم نگران را
وقتیکه امیدی به طلوع سحری نیست
بر هم مزن آرامش این کور و کران را
گمگشته ی راه اند و درافتاده ز پایند
بار چه نهی شانه ی ناهمسفران را
َبال و پر مرغان قفس خسته راه اند
تشویش چه داری دم صبح طیران را
جائی که همه بند مکافات و بلایند
پیدا نکنی خنده ی شیرین شکران را
ای جان به فدای تو که بیهوده نکردی
همراهی روز و شب صاحبنظران را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 14 تیر 1400 19:54
.مانا باشید و شاعر
کرم عرب عامری 15 تیر 1400 00:02
درودتان باد عزیز
کاویان هایل مقدم 16 تیر 1400 11:35
شلاقی و بسیار اثرگذار
ممنون که می نویسید