همزاد
چه بیحاصل گذشت ایام عمر رفته بر بادم
چه ناغافل به چاه و چاله ها از پا در افتادم
به غفلت می سپارم جاده ی بی انتهایی را
اسیر درد و دام اضطراب آلود صیادم
بیا نجوا کنم آهسته در گوشت کلامم را
که دارد می برد هوش فلک پیوسته از یادم
اگرچه خاطراتم خیس عطر نوبهاران است
سر افسانه ی حال و هوای عصر خردادم
نمی دانم مجالی می رسد از برکت ابری
که بارد قطره ای با هق هق شبهای مردادم
شب است و بازهم با نغمه صوت شباویزان
سر ویرانه ای با هی هی شعر تو همزادم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 27 شهریور 1400 09:53
لطیف و دلنشین
علی مزینانی عسکری 29 شهریور 1400 10:37