چه کار
یادم نمی کنی به فراموشی ام چه کار
ماهم نمی شوی غم خاموشی ام چه کار
عقل از سرم پریده و دیوانه ام بلی
باروزگار خسته ی مدهوشی ام چه کار
فریاد من بگوش تو وقتی نمی رسد
این حرفهای پچ پچ درگوشی ام چه کار
وقتی سری به نافله هایم نمی زنی
حال و هوای خلسه می نوشی ام چه کار
من کوچه باغ سمت شما را نرفته ام
در شهر این قبیله به همدوشی ام چه کار
با انجماد نعش خودم خو گرفته ام
هُرم تنت برای هم آغوشی ام چه کار
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 06 مهر 1400 20:32
.مانا باشید و شاعر
محسن جوزچی 07 مهر 1400 15:44
درود بیکران جناب معصومی نازنین
دادا بیلوردی 08 مهر 1400 01:33
درود بر جناب معصومی . احسنت