حضرت جانان
کو فرصتی که سر به گریبان بیاورم
آه از نهاد و صحبت تاوان بیاورم
با جاده های خسته تر از پای خویشتن
راهی به شهر بی سر و سامان بیاورم
از نقد عمر کوته اگر گفت و گو کنی
دردی به روی شانه ی انسان بیاورم
یک یک بگویمت از آنچه رفته است
شوری ز نغمه های نیستان بیاورم
وقتیکه چشم من به خطا میرود بگو
با کور سوی دل به چه ایمان بیاورم؟!
من غرق اشتباهم و آلوده در خودم
دیگر چگونه منطق و برهان بیاورم !
حرفی که زیر بار حقیقت نهاده است
سخت است بر زبان خود آسان بیاورم
من در کویر غفلت خود مانده ام چسان
پیغامی از ترانه ی باران بیاورم ؟
شبگرد کوچه های شب بی ستاره را
حرف و حدیث ماه درخشان بیاورم !
بهتر همان که در گذر بینوایی ام
دست طلب به حضرت جانان بیاورم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 28 آبان 1400 23:41
سلام ودرود
حسن مصطفایی دهنوی 29 آبان 1400 07:40
درودها بر شما استاد
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
خسرو فیضی 29 آبان 1400 17:03
. با درودم نیک
. استاد نیکو خصلت و نیکو نگار و روشن اندیشه
. و درودها بر تعهد و شرافت قلم تان
. چقدر محبت از شما بیادگار مانده در پای اشعار دوستان
. کلام شما مملو از انسان دوستی و آزادگی ست
محسن جوزچی 30 آبان 1400 01:13
درود بر شما جناب معصومی ،بسیار زیبا و شور انگیز مانند همیشه «««
یک یک بگویمت به چه سان عمر رفته است
شوری ز نغمه های نیستان بیاوریم
امیر وحدتی 02 آذر 1400 00:31
آیا حقیقتی که چون روز روشن است
مر میشود حدیث جگر و دندان بیاورم!؟
سپاس از قلم فرسایی زیبایتان.
????????????????