ای غزال غزلم
سر شیدا شدنت واله و حیران شده ام
گوشه پیرهنت سوسن و ریحان شده ام
شب مهتاب و همه پنجره ها می فهمند
در تب و تاب تنت جنگل باران شده ام
گرچه در بند کویر تب سوزان خود ام
به امید چمنت چشمه جوشان شده ام
گفته بودی که مرا همدم و جانانه شوی
به هوای سخنت بر سر پیمان شده ام
ای غزال غزلم نافه ی مهری بفرست
با شمیم ختنت راهی بستان شده ام
تو کجائی که ببینی به هوا خواهی عشق
سوی دشت و دمنت سر به بیابان شده ام
از همان لحظه که بردی دل و ایمان مرا
شاعر انجمنت مرغ غزلخوان شده ام
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 آذر 1400 23:35
محسن جوزچی 12 آذر 1400 17:03
درود جناب معصومی نازنین ،
قلم رقصانتان همواره رقصنده
کاظم قادری 13 آذر 1400 13:08
سلام ودرود و بسیار زیبا استاد معصومی عزیز