پدر
دمادم عشق را تفسیر کردی
دلم را با خودت درگیر کردی
شکستی مثل یک آئینه اما
گل خورشید را تکثیر کردی
◇◇◇
به چشمت برکه امید دیدم
شبی که ماه می تابید دیدم
دلت در پشت کوه غم نهان بود
لبانت را که می خندید دیدم
◇◇◇
برای سرنوشتم یار هستی
شبم را دیده ی بیدار هستی
معمای تو را هرکس، نفهمد
گمانم کوهی از اسرار هستی
◇◇◇
تو هستی در کنارم غصه ای نیست
اگر چه بیقرارم غصه ای نیست
خودت گفتی که من هم ای پدرجان
از این ایل و تبارم غصه ای نیست...
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 27 بهمن 1400 10:58
.مانا باشید و شاعر
محمد مولوی 28 بهمن 1400 00:28
حسن مصطفایی دهنوی 28 بهمن 1400 07:52
درودها بر شما استاد
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
دادا بیلوردی 29 بهمن 1400 14:11
درودها