بشکنی
باید سکوت لعنتی ام را تو بشکتی
تب لرزه های نکبتی ام را تو بشکنی
شن های بی شماره در حال ریزشم
تا خلسه های ساعتی ام را تو بشکنی
در لا به لای عقربه ها باورم کنی
سرگیجه های عادتی ام را تو بشکنی
شب پرسه های کوچه شهر بهانه ام
وقتی حصار خلوتی ام را تو بشکنی
باید به اشک چشم من ایمان بیاوری
این تیله های اجرتی ام را تو بشکنی
حالا که بغص آینه را غم شکسته است
تابوی بخت پاپتی ام را تو بشکنی
از بسکه در مسبر تو از پا نشسته ام
پاهای بی لیاقتی ام را تو بشکنی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 28 شهریور 1401 22:46
!درود
حبیب رضایی رازلیقی 29 شهریور 1401 01:20
سلام و درود استاد
جناب معصومی عزیز
بسیار زیبا و در اوج سروده اید
احسنت
حسن مصطفایی دهنوی 29 شهریور 1401 07:04
درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا