شیرین بیان
نازم غم تو را که دلم را امان نداد
غارت نمود و برد و رهی را نشان نداد
حال و هوای باغ تبآلوده ات عزیز!
جز حسرتی که مانده به دل جاودان، نداد
شهلای مست غرق شراب بهانه ات
کامی به غیر جرعه ای از شوکران نداد
قول و قرار اگرچه به فردا گذاشتی
کاری نکرد و روز خوشی ارمغان نداد
ما نقد عمر مانده، به سودا نهاده ایم
عشقت به غیر دغدغه از این دکان نداد
هر برکتی که می رسد از ابر نوبهار
باران به جام خسته دلان رایگان نداد
ما کشتگان مهر تو هستیم و غمزه ای
یک گوشه از نگاه تو شیرین بیان، نداد
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 19 اسفند 1401 11:49
درود بر شما
علی معصومی 12 امرداد 1402 18:17
کتایون رها 19 اسفند 1401 15:35
سلامم را پذیرا باش
استاد گرانمایه در باره سروده شیوایتان چه باید بنویسم ؟؟
می خوانم و می آموزم
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
پروانه آجورلو 20 اسفند 1401 17:28
درود جناب معصومی
مثل همیشه با احساس سرودید
حسن مصطفایی دهنوی 21 اسفند 1401 06:08
درودها بر شما استاد
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
اسماعیل سهامی 22 اسفند 1401 17:39
درود بر شما بسیار زیبا و دلنشین سروده اید