ندیدم
چون غمزه چشمت غزلی ناب ندیدم
زیباتر از این گوهر نایاب ندیدم
با رقص نسیم و شب و رویائی مهتاب
جز چرخش گیسوی تو بی تاب ندیدم
ای عشق! مرا تازه مسلمان خودت کن
جز گوشه ی ابروی تو محراب ندیدم
در فلسفه ی خلقت دنیای پر آشوب
بی خال لبت حرفی از این باب ندیدم
بگذار سرم را سر بازوی محبت
بی دوش تو آرامشی از خواب ندیدم
واکن به تماشای سحر چشم بلا را
زیباتر از این پنجره ها قاب ندیدم
بسپار به تار دل اگر زمزمه ای هست
جز نبض تب و تاب تو مضراب ندیدم
بی نام تو سر حلقه ی دنیای دنی را
جز زورق جامانده به گرداب ندیدم
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 07 مهر 1402 09:43
درود بر شما
سیاوش دریابار 07 مهر 1402 10:28
عشق وقتی مستی میکند
جام را آغاز هستی میکند
عشق بیمار در بستر بود
عیسی مربم زندش نمود
عشق یعنی جمعه های انتظار
قلبها جمله ما قلب قرار
گفتم این اخرین بیت و غزل
عشق یعنی صاحب ما بود از ازل
عشق جمعه غوغا میکند
عصر جمعه را پیدا میکند
ما همه منتظر عشق اخریم
همچو کودک دنبال مادریم
سلام
شعرتان بسیار زیبا بود
مانا باشید
قلم سبزتان برقرار
Milad Kaviani 08 مهر 1402 14:28
حشمتالله محمدی 09 مهر 1402 00:06
جز گوشه ی ابروی تو محراب ندیدم... OKعالی
پروانه آجورلو 10 مهر 1402 16:23
درود
«ای عشق! مرا تازه مسلمان خودت کن»
بسیار زیبا