این گردش پرگار
مجازاتم نکن من پیکری جامانده بر دارم
نخواه از من که سر از سایه این دار بردارم
نلرزان برگ برگ دفتر پائیز عمرم را
که از رقص دمادم در خزان آباد سرشارم
مترسک وار می پیچد به هر سو آستینهایم
و من بازیگر این گردش پرگار تبدارم
رهایم کن که با هر قطره باران شاهدم باشد
نگاه ترد ساق نرگسی از پشت دیوارم
از آنروزی که یاحق گفتنم را کفر سنجیدی
سکوت شهر تنها مانده در بیهوده بازارم
مرا بگذار با حال خودم این بهترین کار است
تو سرگرم خدایانی و من لبریز انکار بسپارم
بگو جرم مرا به هر که می خواهی و رسوا کن
بکش عکس مرا اصلا بزن بر روی دیوارم
من از همسایگان فصل بی همتای پائیزم
من از سرشاخه های نازک و عریان خبر دارم
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 آذر 1402 16:25
.مانا باشید و شاعر
سیاوش دریابار 02 آذر 1402 19:24
جناب آقای معصومی
شاعر فرهیخته و گرامی
امروز مهمان دفتر شعر شما بودم
شعرتان زیباست
بر دل می نشیند
آرزوی مانایی قلمتان را دار