بی کرانگی
چندی چرا اشاره به ابرو نمی کنی
با هر نگاه آینه جادو نمی کنی
حال و هوای باغ و بهار و ترانه را
در اشتیاق بال پرستو نمی کنی
این کوچه های یخزده بی بهانه را
لبریز عطر لاله و شبو نمی کنی
تا مرز و بوم یخزدگان کل نمیکشی
با هر صدای پنجره هوهو نمی کنی
ای پیچ و تاب رشته افکار بیدلان
تابی به جعد طره گیسو نمی کنی
مهتاب آسمان طریقت شدی ولی
در حجره های غمزده سوسو نمی کنی
آه ای غزال دامنه بی کرانگی
چندی چرا به مهر و وفا خو نمی کنی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 بهمن 1402 11:47
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمد مولوی 21 بهمن 1402 12:06
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 21 بهمن 1402 14:25
سلام استاد جان
دستمریزاد
تندرست و شادکام باشید
محمود فتحی 22 بهمن 1402 07:25
سلام پیروز مسرور باشید