نوشته های ادبی لیلا سعیدی
ساحره های شهر را خبر دار کنید که خنده های من فاتحه ی جادوهایشان را میخواند و به گوش هایشان برسانید که کوله بار من از عشق همیشه لبریز است من خدایی را میخوانم که شیشه را کنار سنگ نگه میدارد کاری از دستت...
ادامه نوشتهباید اعتراف کنم من همان چراغ راهنمای کنار خیابانم که دوست دارم همیشه سبز باشد و تو عابر پیاده اش باشی
ادامه نوشتهجادویت کرده اند دلت با من است ؛اما حواست جای دیگر باور کن تمام ِ آدمهای این شهر حسودند چشم ندارند که خنده هایت مال ِ من باشد میترسند از آن روز که موهای بافته ام توسط ِ دستان تو نوازش شود یا که سرخی ...
ادامه نوشتهتو پینوکیوی قصه ی عشق و عاشقی مان هستی که وعده ی دوست داشتن میدهی اما هر بار دماغت دراز تر از قبل میشود
ادامه نوشتهگاهی شادی کردن های بی دلیل ؛بی بهانه خنده های از ته دل میتواند چشمان ِ بد خواهان عالمی را از حدقه درآورد و سخت و محکم بر زمینشان بزند. تا میتوان باید خندید غش غش و شادی کرد ... این شیرین ترین انتقام ...
ادامه نوشتهکلبه ای دارم از جنس ِچوب در میان ِ یک دشتِ وسیع صبح ها پروانه ها بر بلندای ِ طاقش رقص ِ شادی می کنند بساط ِ صبحانه ام مهیا کرده ام چایِ داغ و پنیر و تخم مرغ دامن ِ گل گلی ام را تن کرده ام عطر ِ دلخو...
ادامه نوشتهمن یک مجرمم حبس ِ ابد برایم بریده اند کاری هم از دست ِ وکیل های شهر بر نمی آید جرمم کشتن ِ احساسات ِ آدمهاست از ترس اینکه مبادا روزی عاشقت شوند و تو دل بدهی و آنها قلوه بگیرند من پشت ِ میله های زند...
ادامه نوشتهدخترها اگر آفریده نمی شدند عکاس ها سوژه ی عکاسی نداشتند تا عاشقانه ها را روی میز کافه های دنج با دو فنجان قهوه ی تلخ ثبت کنند چه بر سرِ قلم ِ نقاشیه نقاش ها می آمد شعرهای شاعران وصف ِ که بود عروسک ها...
ادامه نوشتهحسادت هایم ته ندارد معشوق ِ من من حتی به استکان ِ چای ِ داغ ِ صبحانه هم حسادت میکنم وقتی سهم ِ لب هایت میشود ادم ها که دیگر جای خود دارند سرور ِمن...
ادامه نوشتهآغوش ِتو بهترین رختخواب دنیاست صدای شب خوش گفتنت خواب آورترین مسکن دیریست که قرص های آرام بخش از مد افتاده
ادامه نوشتهباور کن؛باران بهانه است خدا دلش تنگ است آسمانش را می گریاند به چه زبانی بگوید ؟! آرزو کن؛ که حتم دارم باران به وقت تابستان دعایش اجابت دارد...
ادامه نوشتهنگذار وصله کنند آدمها نگاهشان را به تو......... چه میدانی که چشمانت چه آشوبی به پا می کند....... .
ادامه نوشتهیادت باشد نادر شاه افشار با فتح هندوستان شق القمر نکرد شق القمر در دستان ِ کسی ست که فاتح قلب ِ تو باشد معشوق من
ادامه نوشتهامان از شانه هایت!!! که معبد شب های عاشقانه ی من است...
ادامه نوشتهدلم تنگ ِ دیدن ِ توست!!! عقربه های ساعت اما تنگ ترش می کنند... دق و دلی هایم را سر ِساعت دیواری ِ خانه می آورم آری!!!من با عقربه های ساعت هم رقابت دارم......
ادامه نوشتهدوست داشتن هایم را میکارم لا به لای گل های باغچه ی حیاط عطر بویش زنبور هوایی میکند!! دیگر نه شهد ِ گل تا مجال می یابند شهد ِ عشق می نوشند......
ادامه نوشتهبی خیال کافه های شهر با قهوه های تلخش.... چه اندازه شیرین است《مهمانی ِ قهوه های چشمی که میزبانش تو باشی》
ادامه نوشتهدر این دنیای بی رنگ رنگ ِ سرخ ِ لبانت غرق می کند مرا در بوسه های بی وقفه عجب عطش اور است ژرف نگاهت بالهایم را باز می کنم و به سان پرنده ای میشوم بر آشیانه ی آرزوهایت...
ادامه نوشتهنقاش نیستم اما دوست داشتنت را خوب به تصویر کشیده ام عجب مهره ی ماری داری و چه تصویر ساز ماهری ام من
ادامه نوشتهجادو شده ی چشمانتم ثانیه ای از نگاه کردنت دست بر نمیدارم... بیا و رخ در رخ من شو!
ادامه نوشته