تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن فرسایش ایمان بگو ای دوست در این خانه ویران چه کنم باید از وحشت کاهندگی جان چه کنم ذهن من قفل شده از سر ارشاد بگو که در این ناحیه بی سر و سامان چه کنم غرق صد درد فراگیر و فزاینده شدیم د...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

شب است و باز سکوت و تنهایی من و خیال و غم و درد و رهایی دوست دارم باز در این سکوت و کنج خلوت خویش بخوانم بنویسم و بسرایم نمی دانم از چه از کی فقط باید بنویسم من سالهاست به چنین عزلتی عادت کردم با سکوت...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«روزگار غم» در رهگذر عمر بجز غصّه ندیدی آوای خوش مرغ هَزاری نشنیدی دیدی شده مجنون ز فراق غم لیلی با بال شکسته که به مقصد نرسیدی چون شمع شدی شعله زدی پیکر جان را پروانه صفت گِرد سر شمع پریدی ...

ادامه شعر
مهدی سلمانی میاب

شعری دیگر در وصف صادق جان????❤️ رفیق عزیزم ، امیدوارم خوشت بیاد???? ????‍???? #صادق_خزایی ???? ❤️چه بگویم صادقم از نام نیکت ????که میگردم فدا بر نام نیکت ????ز صادق خوی خوب را من بدیدم ????چو صا...

ادامه شعر
 رزیتا دغلاوی نژاد

شعر دوره ارزانیست سروده دکتر رزیتا دغلاوی نژاد دوره ارزانیست........ چه کسی می گوید که گرانی شده سرلوحه جبر جبر کل شامل ارزانی و صبر دل رباینده شده قیمت خائن به وفور دل غم دیده مجنون ز غمش کرده ...

ادامه شعر
علی صفر  اکبری

ذل روزی ماه شوگار منی ا دالکه آروم جون منی خاو و خیالم دالکه بگردم چی پروانه و دور تو ا دالکه تو کل کسونمی دردت و جونم دالکه دنیانه مه بی تو نمیهام ا دالکه افتاو آسمونمی ماه شویامی دالکه ار نویی رو...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

یک عمر از داغِ ابالفضلش غمین بود اُمُّ البنین نامَش، ولی تنهاترین بود خود را کنیزِ زینب و کلثوم می خواند هر چند بانویِ امیرَالمؤمنین بود در خانه ای خاکی ولی سَرشارِ از نور با عرشیانِ آسمانی، هم نش...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

با گذشت زندگی فهمیدم دوستانم دشمنانم بودند اخم کردن بهتر از لبخند است خندیدم که یه عمر محزونم غم هزاران بار یکبار شادی دَرِ خانه ام نزد تا حالا پس به کی محو می‌شود دردهایم ای خدایا ای خدایا ای خدا...

ادامه شعر
نرگس پاکدامن دنیوی

مریما روز میلاد عزیزت شاد باد هدیه ای دادی به من آن روزگاران یاد باد هر دو بر نام مسیحی سجده ایم من در اینجا مسلک و تو در ملک جهانی آزاد من به تو دِین ازل دارم تو به من حرم مسیحا داده ای پس گَه گُد...

ادامه شعر
علیرضا امیدی

میگوید: کم شد ز جمع خسته دلان یار دیگری / بر دار رفت پیکر سردار دیگری میگویم: نه خسته دل بود و نه پیکرش بر دار پایوری شجاع بود و مرامش سردار چون عهد بسته بود با عشق خود حسین گفتندش قبول شدی، سربندت...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه الله النور شب های بی فردا مادر بدون نور تو در قلب و ذهن ما تاریک تاریک است این شب های بی فردا هر لحظه پیش چشم ما گردد تداعی باز آن صحنه های تلخ و پرآشوب جانفرسا شرمی نکردند و به تو بی حرمتی کر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«انسان خوار» من از گرگ و شغال و روبه مکّار می ترسم من از کرکس که باشد همدم کفتار می ترسم غزال تیز پا باید کنی در بندِ خود سلطان من از شیری خوراکش می شود مُردار می ترسم شود خورشید در بندِ سیاهی ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز ورطه آشفتگی ای ابر سیه روز که در حال گذاری وقت است که گریان شوی و اشک بباری فرقی نکند روز و شب مردم اینجا در ورطه آشفتگی و فقر و نداری شمشاد قدانند که از جور خمیدند این مردم بیچاره افتا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«عالم فانی» در این ویرانه هرگز غم مخور این عالم فانیست بنوش از باده ای در ساغر دستان آن ساقیست نمی بینی که هر دَم می وزد باد خزان اینجا خزان می گردد این بُستان ، گلستان روز دیگر نیست یکی می ن...

ادامه شعر
افسانه نجفی

دارها و نیزه ها _دارها همه دارند عطش؛ سخت تشنه اند گویا باید سیراب شوند،سیراب! مرگ را باید سر بُرید باید که خون قربانی شود؛ پای خسته ی زخم این درد ها... _می شود جاری؛ جویبار پشت جویبار... عاقبت؛پای پی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آرزوی خوشبختی» کاش هرگز ظلم و بیدادی در این عالم نبود کاش هرگز سینه ی آدم سرای غم نبود کاش خورشیدی فروزان بود در دریای دل شام تاری در دل دریای پُر ماتم نبود کاش زخمی دل نمی شد اینچنین با تیر ...

ادامه شعر
سامان نظری

امروز که کمک خواهم و دردم که مرا یاری نیست آن فردا که رسد اوج روم درد تو مرا باکی نیست این کرم و نیازار و به بد چهره گی تهمتش نباشد گر پیله و پروانه شود حرف کسی را که خیال نیست ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه الله المهیمن ظلمت شب به ظلمت شب ما قحط نور می آید صدای مردم زنده به گور می آید نشسته ام به تماشای خلق و در این حال فشار و درد به قلب صبور می آید ز پای مردم دنیای ما که گم شده اند صدای سلسله ه...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«یادش بخیر» روزی ز این باغ خزان آن بلبل مستانه رفت فصل زمستان گشت و زینجا شیر نر مردانه رفت دیگر در اینجا محفلی روشن نشد با شور عشق آتش زده در خرمن این مردم بیگانه رفت سجّاده رنگین شد به بوی م...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«سلسله مویان» دل بر این سلسله مویان تو نبندی که خطاست پیچش مو ، خم ابرو همگی رنج و بلاست تیر مژگان نگاهی که نشیند به دلی دام گسترده شود دیده و چشمی که سیاست کعبه ی دل تو مکن بتکده بت را بشکن ب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا