تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
فاطمه  خواجویی راد

طرح یک پنجره را قاب گرفت روی دیوار دلم آب گرفت خاطرات کوچه های کودکی در حضور شب ِمهتاب گرفت عاقبت شمع و شب ِپروانه را شعله های ظهر بی تاب گرفت در حیاط خلوت ِ هرروز شعر بی شما چشم ِغزل خواب گرف...

ادامه شعر
رحیم  فتحی باران

رو به آنجا از قبله آمد وسبز شد ... با خود اندیشید گاه با خود آمد گاه با او آمد وسر بر خاک داشت ...که از رکوع برخاست همراه قاعدهای کهن به شکوفه شب بوهای تاریخ سلامی داد ...بالای سرش آسمان...

ادامه شعر
محمد اخباری

آلزایمر پدرم ، پایش را در هویزه جا گذاشت ، برادرانم پدر را در آسایشگاه ، خواهرانم مادر را در بهشت زهرا، و من تو را در رویاهایم جا گذاشتم الزایمر ، بیماری ارثی مابود. ...

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

من به درگاه توای حق به نماز آمده ام
از سرعشق توباعجزو نیاز آمدهام
ساقی کوثرت ای دوست دهد شرب مدام
شکرت ای حق که به خلوت گه راز آمده ام
شبنم عشق تو بر دیده خونبارم زند
زین هنر ...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

به دیدگان سرد من خنده ی اضطراری است و مرگ من برای تو واژه ی استعاری است و انتفاضه ای جدید به راه چشم های توست نگاه به چشم های تو حمله ی انتحاری است تولیت حریم عشق گرچه مرا کشنده است تنم برای این ...

ادامه شعر
مهناز چالاکی

آمده ام بی واهمه درهجوم تیرگی شب وکابوس های شبانه به پیشوازم بیا توجه نکن به هم خوردن دوخط موازی این بازیست که باران را به چشمان من بیاورد فرصتی نیست چاره ای به جز دل کندن نیست دلم که...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

خستـــه از روزمــــــرّگی هایم ، پر و بال تحوّلم بدهید روزگارم چه سخت می گذرد ، شور و حال تغزّلم بدهید ببریدم طــــواف میکده ها ، که دلم تنگ شد برای خدا بنشانید پیش مغبچـــــه ها ، پیچ و تابی به ...

ادامه شعر
علی اصغر  اقتداری

دیگر برای از تو سرودن مجال نیست باشد اگر مجال، جوی حس و حال نیست شعری به رنگ عشق و سرودی برای دل گویی شراب گشته و بر من حلال نیست ذوقم به سنگ خاره به آهن بدل شده ­ست شعری اگر از آن بتراو...

ادامه شعر
فاطمه  خواجویی راد

با سلام ودرود بی کران بر شمافرزانگان سایت شعر ایران من حدیث شریف کسا و زیارت عاشورا را به نظم در آورده ام برای چاپ ابتدا می خواستم نظر مبارک شمارا راجع به حدیث کسا و اگر جایی نیاز به ویرایش د...

ادامه شعر
حمیدرضا نادری

هر زمان روی زمین آل سعودی دارد هر صعودی به یقین باز فرودی دارد رو سفید است در آیینه ی تاریخ یزید تا جهان سلسله ی آل یهودی دارد مغول خشم شما آتش نمرودی بود آه غمدیده ندانست چه دودی دارد یک ...

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

ایا وامانده جان در عشق صورت
گرفتار پلیدی و کدورت
بدان عشق زمینی پست هیز است
ولی در صورت نفست عزیز است
هر آن کس دل به این وآن سپارد
بگو آخر که در قلبش چه دارد
که دل مرکز پ...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

مــــن و یک صبــــح بارانـــی دگر هیچ ملاقـــاتـــی خیــابـــــــانـــی دگر هیچ کنـــــار بــــاجـــــه ای زیــــر درختی تقاضــــای غــزلخـــوانـــی دگــر هیچ از آن پیــداتــریــــن خورشیــد ع...

ادامه شعر
منیژه رستم پور

منگر چنین به چشمم ای چشم اهوانه* تیرم مزن به مژگان ای یار هم یگانه بر ناز تو بدادم دنیای خود سر انجام جان از لبم ستانی چون مرگ عاشقانه سوزم به راه عشقت اتش بزن تو جانم خاکستری بگردان بی عذر وبی...

ادامه شعر
منیژه رستم پور

اسمم انتخاب مادرم شهرتم اجبار اجدادم مرا مسافر بخوانید همیشه در راهم رستم پور

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

نبض عشقم چه تند میزند نبض زندگیم چه کند جو انیم را رها کردم چه بد کردم رها تر از ماه از تو پر شود دوباره نبض من در کوچه های آشتی کنون چه تند میزد آن شب باران امانمان نمیداد چادرت را کشیدی ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

نامه ی صدادار دادا به استاد شفیعی کدکنی در ریتم موسیقییائی « مفاعیلن مفاعیلن » با دخالت « مفاعیلن»: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مف...

ادامه شعر
احمد البرز

درانقضاء تمام فصل ها روزی > بهار نشست وخمیده جان میداد کنار پدری سالخورده و بیمار<کودکی میگریست ولی نان میداد وزمان بدترین شکل منحوسش>زهربه من به او به آن میداد فصل آرامش ازکجای ما رد شد؟<آدمی با ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

نوع شعر: خوشه ای یا متغیّر گریه بس کن، که من از کوی سحر می آیم شاد زی دخترِ گل، با بهارانم و با موجِ خبر می آیم خبری هست پسِ پرده ، کمی صبر ، سحر می آید « چشــم زخمی، زده بر پیـــکرِ ماه...

ادامه شعر
احمد  رضایی پایدار

شخصی بعد از عمری شصت ساله پسرش گفت :تورا چیست در این میانه ؟ پدر گفت هر چه کردم خطا بود خطا جز ناکردهایم و آنهم خطایی است که تو می کنی احمد رضایی الف پایدار+ ...

ادامه شعر
علی اصغر  اقتداری

داعش از قلب کور قافله لشکر می آورند لشکر برای گسترش شر می آورند یک عده از تبار مغول های قرن هفت جمعی هم از نژاد سکندر می آورند قانونی از سیاهی دنیای ذهنشان فتوایی از گناه فراتر می آورند ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا