تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

هرکه به سود خودش، گر بُودش صد کلام کی برسد سود آن برهمه ی خاص و عام حرف تو بر سود خود ، گر نبّود سود خلق خلق پذیرا نِی اند گر بُـوَد نیکو کلام ٭٭٭ بیچاره آنکه...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

لباده ی کبود شبی، بیشعاع دوست دریای مه گرفته ، به دل رنجشاره ها آیینه ی مغنی آوای گرم توست در گوش چله گاه اریب هزاره ها ناطور آسمان منی ، ماه تنگبار لبسوز خانقاه توام ، مست و بیقرار آهوتکان وحشی اح...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

خالق جانگداز من ، کی بدهی نیاز من سر بنهد به درگه ات ، این سر سرفراز من خالق بی نیاز من ، گر شکنی طراز من کی برسد به درگه ات ، آرزوی دراز من ٭٭٭ خدا به کار جه...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《بماند》 عزیزِ شعرهای من..، انگار آشوب نبودنت روزگارم را آتش زده کاش برای رفتنت پای تمام شعرها لَنگ می شد، بماند که این روزهای سیاه به موهای سفیدم می آید میان زُلف پریشانِ شب های دلتنگی؛ چقدر آه کشیدن...

ادامه شعر
Dariush Jelini

شیطان‌نشسته توی ‌جسمِ‌ من من رو به عصیان مبتلا کرده من خسته و بی حوصله بودم اون روح من رو بی حیا کرده در باورم حتی نمی‌گنجه سجده ‌بدون فکر و بی منطق تسلیم محض روزها‌ گشتن آشفتگی‌های دلِ عاشق ایمان...

ادامه شعر
jalal babaie

عابدی می خواند نماز. با خدا می کرد او راز و نیاز. درنمازش شکر او کرد از خدا. بار الهی کی شوم از تو جدا. تا که خوش بود از خدا خشنود بود. رهرو راه را قضاوت زود بود. تا خدا نعمت عطایش می نمود. گوی سبق...

ادامه شعر
حافظ کریمی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  عَبَسَ وَتَوَلَّى ﴿۱﴾أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى ﴿۲﴾وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ﴿۳﴾أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى ﴿۴﴾أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى ﴿۵﴾ف...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

در تک وتازی جنگ ،علم به بحران رسید ورنه همه نیـک و بد بود زِ هم نـاپدید علم ، همه نیک و بد واضح و پیدا کند نیک و بد جنگ بود ، علم به بحران کشید ٭٭٭ بحث که گردد...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

من بنده ی فرمانبری هستم به بَـرِ تو گر پیموده ام ، آن همه کوه و کمر تو حیرانـم و در راه دیگر راه نـپویـم در راه تو پویـم ، شده ام در بـدر ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

گر حاکمی حکایت حکم خدا شنیـد نتوان که ظلم و جور زِ خود آورد پدیـد حکم خدا و حکم بشر کی مطابق است فرخنده بخت آنکه نصیحت زِ ما شنیـد ٭٭٭ این فهم هر که داش...

ادامه شعر
حافظ کریمی

دیوانه به دیوانه درِ خانه زند دیوانه ی در خانه بگوید نیستیم همسایه ز همسایه ندارد خبری آنگاه به حج رفته بگوید کیستیم دل میشکنیم ، خنده به لب ها داریم مغضوب خدا گشته به علت چیستیم بیشعوریم و ...

ادامه شعر
jalal babaie

آن که ظلمی کرد و شادی ها نمود.. در دلش هرگز به راه حق نبود. از عدوات ظلم ها کردش روا. در دلش خندید بر قهر خدا. داد مظلومان ستاننده خداست. روشنی بخش و فروزنده خداست. ظلم ها او کرد و مخلوق خدا آزار داد....

ادامه شعر
حافظ کریمی

درود بر مدافعان حریم قرآنی افتخار ولایت و عزت ایرانی رهروان امام و عاشقان علی سربازان خدا و مطیعان ولی ارتشیان سرافراز و محافظان یقین مبارک باد روزتان سلحشوران متین چهل و نه هزار لاله داده اید به دی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

هیهات که خوابست ، چه خواب این بشرتو در خواب خـُمار اسـت ، نجـوید اثـر تـو با رأی و رضای تو اگر زندگی آموخت بیـهوده نـمی مـاند ، جـوید خبر تو ٭٭٭ مـا میــو...

ادامه شعر
حافظ کریمی

وای بر انسان ها که در خُسران سَرند کفر نعمت میکنند و ناسپاسی برترند اینهمه نعمت خدایش داده بر او باصفا می کند جای تشکر بر خدایش او جفا ان الانسان لفی خُسرنص دستورخداست کفر نعمت گر کند انسان ز ان...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بی چهره بی سرو بی پا و سامانم نمیدانم کی ام من یکی از صد هزارانم نمیدانم کی ام چشم بگشودم به کابوسی و در آن وضع و حال دیدم از بس که پریشانم نمی دانم کی ام آن قدر تردید در آوند روحم ر...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

آمد به بَـرم باد صـبا از بدن تو بویی به مشامم رسد از پیرُهَن تو بر آرزوی زُلف تو شبها همه تا صبح مشکین نِـگرم زلف شکن در شکن تو ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« عفت پیری » جوان که در صدد1 کار بی معانی نیست همان که در صدد هرزه و کامرانی نیست جوان به عفت و پاکی،جوان مرغوبی است اگر چه عفت پیری ، کم از جوانی نیست جوان بی خردی ...

ادامه شعر
jalal babaie

چوب لای چرخ کارش او گذاشت. در رسوم خواستگاری آبروی او نداشت. گفت حالا ای پسر زود است ازدواج. زن به خانه آوری خواهد ز تو او تخت وتاج. دختری را چون پسر می کرد طلب. گفت امروز ای پسر هستم به تب. او چو مری...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

بنظر آدمیان مرکز پرگار جهانند اما به غلط، غافل از اسرار نهانند خود را به همه علم ، چو اعلم دانند با مسلک خود، بر همه آزار رسانند ناچیز و فرومایه در این عالم هستی با قلب در آن سنگ، چو بیمار روانند ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا