تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
عاطفه مشرفی زاده

مه غلیظ همه جا را فراگرفته بود. در آن خلسه ی شورانگیز به سوی تو پرواز کردم پروانه های آبی با نقش های سفید و سیاه بازوانم را احاطه کردند.  می خواستم تاریکی را ببوسم. تاریکی   آنجا که مرا می فریفت...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

گُنجِشم است هردو جهان ، گُنجِشِ من نیست جهان گوهرِ لامکان منم ، نگُنجم به کون و مکان ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ عرشِ وُ فرش و کاف و نون ، پیشِ من است جمله چون قطع کن حرف لال باش ، نگُنجم به شرح و بیان ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ کون و...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

نیمه شب بود. تاریکی  در انتهای افق می درخشید. آوازِ بی نهایت عجیبِ پرنده ای شب را در برگرفته بود. شب را، شبِ مغرورِ جاودان را.  ما می دانستیم که هیچ انتهایی در کار نیست. آنسوی افق، حتی آنسوی دریاها، ...

ادامه شعر
محمدوحید  خواجه

بسم الله الرحمن الرحیم لب میگشایم بیت بیت الرحمن الرحیم سربه سجده زنم رو آسمان و زمین می نگرم بند بند وجودم را از رحمت بی کران خدایا شکر شکرای مهربان...

ادامه شعر
Sepideh Ranjbar

شعرِ نابَم ای خدا مَعبودِ من رأَفَتی کن با دِلِ نابودِ من من به هِجرانَم نِگاهَم کُن خدا دِل نَسوزان ای همهِ مقصودِ من ناامیدم ای همهِ امیدِ من تو بِبَخشا نیکیِ معدودِ من خالِقم اِقبالِ ما را خ...

ادامه شعر
سحر خالقی

بر ف همان برج بزرگ آسمان است که در تلاطم شبانه، ماورای خیس اشتیاق را از فرکانس غیر منتظره ی پرتو نور همچون دیسک های طلایی آرامش بر معبدم می بارد وانرژی های خالص ایمان را همانند سجاده سبز رنگ در تمام ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«باده ی حق» ساقی امشب حال دل را باده درمان می کند از قفس جان را رها از کُنج زندان می کند آسمان تار است و غم همخانه ی دل گشته است باده ات ساقی مرا تنها مسلمان می کند همنشین غم فقط پیمانه می باش...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

عاقبت مه مرا در خود بلعید. می دویدم و فریاد می زدم اما تمام راه ها ناپدید شده بودند پیش از آنکه قله را ترک کنم  مه از راه رسیده بود... هر بار پیش از رفتن گمان می کردم که باید تو را ببینم.  اما حال دیگ...

ادامه شعر
محسن فرخ پور

ما روز و شب عصیان کنیم &یا دعوی عرفان کنیم& از ما همه فسق و فجور& در غفلت از بهر غرور &در فکر آلام کرور& از ذکر آن بس در سرور& گوییم حق محبوب ماست& خشنودی اش مطلوب ماست&am...

ادامه شعر
فرزاد الماسی

یادتان رفته زمانه چه حدودی دارد مثل فواره فرازش چه فرودی دارد فرزاد الماسی

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شاکر» هر که شکرت نمی کند کور است از حقایق دلش بسی دور است دل او می شود غمین و تار بر دلش نیش مار و زنبور است شهد شیرین به کام او تلخ است باده ی جام او همی شور است دل او شام تیره و تاریست رو...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

گر تو نیایی این همه باران چه می شود ؟ دریا و رود و چشمه ی یاران چه می شود ؟! گیــرم که سیـــل بـرده تـمام حدیث را در این میان ، روایت ایمان چه می شود ؟! من بـا دو برگ سبز امیدی خوشم ولی تکلیف سخ...

ادامه شعر
سحر خالقی

باران دم نوش دم کرده ای ست روی میز چوبی باطراوت وگرم همچو نامه ای که ازطرف پستچی کائنات دم در باغ عدن برویم جاری میکنن ومن... اریحا شعر سپید شعر نو شعر موج نو...

ادامه شعر
دکتر سجاد  فرهمند

آمدم برایت شعر بنویسم دست هایم جان نداشت مثل مسلمانی که نماز می خواند ولی ایمان نداشت حالم همچو گنجشکی ست بر فراز شاخه ی سرو لانه اش را دوست داشت اما قدرت طوفان نداشت ...

ادامه شعر
سحر خالقی

در میان مسیر که بودم زمزمه های آب را شنیدم که در زیر لبش نجوا میکرد و قبیله ی شهودی ام را فریاد میزد و قلمی همچون فرکانس فرشتگان به روی جاده ی درونم لبخند میزد انگار سر چشمه واقعیت با اصوات فلسفی هما...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«کریم» فرق تو با من چه باشد گر نبخشی این گدا را من خطا کردم بسوزانی تو این قلب و سرا را گر ز نادانی شدم همراه نفس سرکش خویش از درت هرگز نمی رانی تو این عبد و گدا را از در میخانه گر رفتم اگر با...

ادامه شعر
رضا دهقانی نامور

از گریه های گرم در فراغ تو به مقام بغض رسیدم ... رضا دهقانی

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

در ظلمتی افتاده ام ،پیدا کنید مهتاب را ! چون من نداند هیچکس، قدر هوای ناب را پابند مهرش بوده‌ام و از داغ عشقش سوده‌ام مشتاق اهدای تنم ، ِبستان ز من این قاب را! دور جهان را گشته‌ام، آمال‌ها را هش...

ادامه شعر
آریادخت نوری

و من از همان دیوانگانی گله دارم که با دیوانگی خود، دیوانه ای چون من را دیوانه تر کردند و ای دیوانه بشنو سخن دیوانه ای را که از بهر دیوانگی اش دیوانه سخن میگوید: روزگار دیوانه است، مردمانش دیوانه اند ...

ادامه شعر
سحر خالقی

انگار همین دو روز پیش بود پایین جاده مدادی رنگ حوالی ارتعاش تو صفحه ای از کتاب قلبم درون جویبار ت افتاده بود بادقت بهش خیره شدم از هر کلامش بوی مداد رنگی آبی رنگ را می امد آبی که در هیچ مغازه زمینی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا