تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدجواد منوچهری

آنکه ناظر بر من و حال من و فال من است خود بدیده است چگونه، در من افعالِ من است ٫ هرچه را بر دلم انداخت به هنگام ندایی رخ نشان کرد، در تجربه‌ای یا به هنگام وصالی ٫ در شگفتم، یا که محصور بهشتم یا مدور، ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

به خود دیدم میان این همه آشفته حالی خفته ام مابین و در مرکز نهان دارم زلالی چرا اینگونه درگیر پی و ریز و بم دنیا شدم من چرا پیوسته پاهایم به سطح و زمینی‌تر شدم من خداوندا چنین فکری محال است که تحمیل...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خواهی که به نفس خود حاکم گردی مکرش ز میان برده و غالب گردی عقلت چو نبی تو را هدایت سازد گر ترک گناه کرده و عابد گردی ................................................................ هنگامه صبح ز عرش ا...

ادامه شعر
بهرام الهی

//خدا مسافر ناشناس// در اخرین ایستگاه خدا پیاده شد دستش را محکم گرفتم چون شناسنامه ای بهمراه نداشت. اولین بار بود به زمین می امد. حتی ،کشیش های کلیسا اورا نشناختند .... کودکی پرسید من، امیدم...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

این زندگی نیست که از او دلگیرم این تن و این من و این درد سبب نیست که دلگیرم مشکل از باب و راه و نقش نیست مشکل از سال و فال و حال و این سبب نیست دردم از بی دردی است که بدان درگیرم دردم از بی صبری است...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

این حادثه‌ی ساده که تمثیل ندارد عشقی‌ست که بی‌معجزه تأویل ندارد! هر آیه‌ی اعجاز ندایی‌ست که آن را جز عشق، کسی قدرت تنزیل ندارد! این عشق، همان فصل قشنگی‌ست که حتی یک لحظه‌ی بی‌حادثه تعطیل ندارد! ...

ادامه شعر
علی رضایی پور مشیزی

عطا نامی به حق نامش عطا شد کلید رحمت و لطف خدا شد دلش دریایی و کارش خدایی عطا بود و رها بود و رضا شد تقدیم به پهلوان عطا احمدی خیّر مدرسه ساز دیار کریمان...

ادامه شعر
سید علی میرزایی

پرنده کوچ را هرگز مبر از یاد مشین بر بام هر خانه خوشی ها را مزن فریاد پرنده تو چه میدانی از این انسان عصیانگر که هم آواز و هم عمرت رود کنج قفس بر باد شاعر: سید علی میرزایی...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

در دیاری که در آن نور بر ظلمت نمی‌تابد و ظلمت هم هیچ انسی با انسانیت نمی‌دارد وانسان هم لباس آدمیت برتن نمیپوشید <<در آنجا که عصا ...

ادامه شعر
محمد صادقیان

تو در میان استخوان های من آواز می خوانی تویی که برهنگی ات را از تن درآوردی و به من پوشاندی تا باور کنم پادشاه لخت روی اسب از همیشه زیباتر است حتی وقتی دستان تو را بالا می برم ملکه ی من برای من سرزمینی...

ادامه شعر
مهدی یوسفی

تو خودت دیدی خدایا دیده ی گریان ما ای طبیبا لطف کن بر چاره و درمان ما کشتی دل را فراغت بر ملال انداخته غم ستیزه می کند هر ثانیه بر جان ما قلب ما از دوری ات خونبار شد آتشی افکنده ای بر خانه ی ویران ما...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

من کـه پذیرفتـه ام این دین تـو پیـرو امـر تـو و آییـن تـو هسـت امیـدم کـه بـیابـم زِ علـم روشنـی دیـد جهـان بیـن تـو ٭٭٭ آنچـ...

ادامه شعر
محمد رضا درویش زاده

این قصه من غصه آن عاشق مست است زاهد نشد این دل همان باده پرست است در میکده   چون عاشق بی عشق نشیند یک جام ننوشیده دگر جام بدست است...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

دوست دارم بنویسم از خودم از جهانی که درآن زندگی میکنم، ، هرروز صبح که بیدار میشوم،، با بوی پیچک های وحشی،، کنار حوض، سرمست، قلمم رابرروی پرده ی دل بکشم،،، اول از تو بنویسم ، که دیدنت شده ر...

ادامه شعر
علیرضا موتاب حسن دخت

گفتم‌اَش: "قُل اَعوذُ بِرَبِّ النَََّاَسِ" گفت: "معشوقه، طبقِ قانونِ جذب، النّاز گفتم‌اَش: "هست ربِّمان، مَلِکِ النََّاَسِ" گفت: "آری، ولی مَلَک، النّاز" گفتم: "آخر هم اوست اِلَهِ النّاَسِ" گفت: آری...

ادامه شعر
فرهاد  احمدیان

در آن نفسی که دمی آید ز سینه مبادا با جسم و جان گردد غریبه چو دلهای بشکسته را بسیار بینی ببین جمال این دنیا مردم را رمیده حلاوت در این دنیا گر چه زیباست چو آگاه باش این دارفانی در کمینه مکن مرا ...

ادامه شعر
آمنه  حسین زاده شهابی

مستم ، مست پیمانه ت بنگر مرا در سایه ت غوغا ، شکوفا میکند عطر تن پروانه ت ای دل مرا دیوانه کن در عالمت رندانه کن کین پیروان آفتاب ره را به ساحل میبرند صغری و کبری میکنند طومار پنهان میکنند ...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

خجل از کرده ام یارب ببخش جرم وگناه من تهی   دست  و پشیمانم  نگر  حال  تباه من   ز سنگین بودن بار گنه پشتم خمیده است     ببین با دیده عفوت شبی  روی سیاه من   اگر چه من نیم شایسته احسان و جود تو   چه ...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

غزلی تازه غزلی ساخته ام بند بندش آب است غزلم مثل دلم تشنه لب و بی تاب است غزلمم صحبت عشق است و پریشانی آب شرح جانسوز دل و اب و رخ مهتاب است ماه عریان شده و در اب بدن میشوید اب از لمس تن مهوش وحش...

ادامه شعر
کوثر جباری kosar_jabbari

نشود تنگ نگاهت ز من خوار دگرگون که همان ذره نگاهت خوش است ای خالق محبوب اعجوبه این خلقت هستی که تو باشی بیننده گیتی ز همه چشم که تو باشی گمان نیست ک حیرت کند این خلق ز وجودت نتوان دید به روزی ک...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا