تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسین وصال پور

همین که سبزه ای برای نور رکوع کند بایدبه نام زندگی خود را شروع کند جهان می ماند برای کرم و پیله ها تا آتش مرگ به هوایش شیوع کند شب هوای خود اگرچه سیاه تر کند اما نمی شود که روشنی را ممنوع کند از فض...

ادامه شعر
علی معصومی

جا ماندیم اسیر چشمه حیوان شدیم و جا ماندیم به آسمان نرسیدیم و بینوا ماندیم به فرض اینکه دلیلش فریب شیطان بود به زیر بار امانت نرفته وا ماندیم برای سرخی سیبی که رنگ حوا داشت کنار گندم ناکشته ای چرا ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف فتنه دوران ذهن را غرقه اوهام سرابش کردند سرنگون در دل تاریکی نابش کردند قلب را وسوسه کردند و فریبش دادند هوش را نشئه و بیمار و خرابش کردند عاشقان را ز سر کوی محبت راندند مهر را با هوس و...

ادامه شعر
حسین وصال پور

دنیای ما دیگر خوش و خندان نمی شود بی یوسف این کنعان دگر کنعان نمی شود از تاک های سبزما ، شربی روان نشد محصول نامرغوب ما بستان نمی شود اینجا مسیح را بر صلیب و دار می کشند جانی که میمیرد دگر درمان نم...

ادامه شعر
کاظم قادری

تا بنده ی نفسی نفست تازه نگردد بر جامه ی قلبت دلی اندازه نگردد تا خوب نپیچی به دلت پیچ تفکر هربار به دلخواه تو این سازه نگردد بر موج نشستی و در اندیشه ی اوجی هیهات,کس اینگونه پرآوازه نگردد در چنبره ی ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

پسندِ قومِ غافل گر جفنگ است برای من چنین گفتن نه ننگ است در آن بیشه که موشی جای شیر است پشه گوید پلنگی تیزچنگ است به چشمِ تنبل و یارش جروبا همانا ببرِ بنگالی خَدَنگ است به دریا توتیا گر پا بگیر...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

زخم ناسور گاهی این دیده پر از دغدغه ی دیدار است لابه ها دارد و می جوشد و همچون نار است نوشخندت دل و دین، صبر و قرارم برده است دیرگاهی شده قلب تو پر از اصرار است باید از برق دو چشم تو فقط بگریزم دل آشف...

ادامه شعر
علی معصومی

خویشتن دل کار خود نموده تو هم کار خویشتن هر کس رهی گزیده به معیار خویشتن چشم تو غرق آینه و دل پر از نگاه هر یک بنا نموده به اصرار خویشتن گاهیکه از بهانه ی دل می دهی سخن دل می کند شکایت انکار خوی...

ادامه شعر
کتایون رها

اگر ز خون جگر پُر شود پیاله ما بگوش خصم نخواهد رسید ناله ما صدای ناله ما آن زمان بگوش رسد که خون خصم لبالب کند پیاله ما هزار سلسله گر دست و پای ما بندد بظلم تن ندهد یک تن از سلاله ما حدیث داغ دل ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

ماه محفل سرک کشیده دلم در هوای چشمانت بیا بیا به کنارم شوم به قربانت درون آتش حسرت چو ویس میسوزم که دل ربوده ز من خنده های مستانت کنون که آتش شوقم! به دیدن رویت بگیر جان مرا با لهیب سوزانت بیا به جلو...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف جوهره زندگی هزار بوسه بر آن روی ماه می خواهم لبان دوست پر از شهد آه می خواهم دلم گرفته ز غصه به چاه تنهایی نجات خویش از این کهنه چاه می خواهم به شادمانی رویش زقلب خلوت انس هزار لشکر غم...

ادامه شعر
سعید نادمی

بودیم و رفتیم به صدها غصه و غم مبتلا بودیم و رفتیم فقط با ناخوشی ها آشنا بودیم و رفتیم شدم رسوا ، نبودم چونکه همرنگ جماعت غریبانه به کنج انزوا بودیم و رفتیم به پای ناکسان یک لحظه هم سر خَم نک...

ادامه شعر
آرش فیروزی

ای عشق و جان و عاطفه ای یار با وفای من در کوی تو سفر کنم من بهر سرسرای تو اینک تو را شنیده ام من وعده های حق تو در سوی تو دوان دوان در راه کبریای تو تا تو به من نظر کنی هرگز ندارم حسرتی دنیای من شگفت...

ادامه شعر
حفیظ (بستا) پور حفیظ

جانم فدای توکه تکرارنمیشوی خسته ازاین زمانه وازکارنمیشوی اسطوره ی شجاعت و مردانگی وعشق چون کوه ایستاده ای وآوارنمیشوی دستان پینه بسته آن پربرکتندومِهر تاآخردنیاگُلی وخارنمیشوی خاکِ رَهِ تومیشوم وخاکسا...

ادامه شعر
حسین  پیشه ور

تا تو در قلب منی ،شعر و غزل هم اینجاست تا تو در شعر منی ،عشق تو در دل پیداست چشــم بر هم نزن ای ماه دلم ، می ترســـم روزگارم همه تاریک شـــود بی کـــم و کاست شور شــعرم همه از چشم مسیــحایی توست باغ...

ادامه شعر
کاظم قادری

پیچ صبرم هرز شد از بس که پیچاندی مرا پیش چشم دیگران با طعنه گریاندی مرا در نگاه باغبان آفت نبودم پس چرا ؟ چون گیاه هرز در چشمشش نمایاندی مرا شکوه ی بی مهریت را پیش کی باید برم تا بداند با سگان همخان...

ادامه شعر
حسین وصال پور

زخم باز دل من بودی و یک کوه نمک چشم جادوی تو آورد دوصد دوز و کلک تا خیالت به حوالی شب کوچه ماست می رود ناله غمگین من هرشب به فلک بار خود بستم و از شهر پرآوازه تو میروم با دل تنهای پر از زخم و تر...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

میله های استخوان یک قفس فرسوده است سینه‌ام عمری برایم مثل یک حبس بوده است همچو زندانی که همراهم تمام روز و شب سال ها همپای من، با این نفس پیموده است چون اسیرم عمر طولانی درون کالبد اینچنین ظلمی زمان...

ادامه شعر
حسین وصال پور

نزن تازیانه ،نرنجان مرا که از زندگانی بسی خورده ام بیاور کفن و بپوشان مرا نفس رفته چندیست که من مرده ام به ریشه زدند از چه آبم دهی بچین ساقه ام را که پژمرده ام بکن رخت شادی ،بسوزاندش در این گوشه تنه...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف جانسپاری عشق دردآشنای عشقت درمان نمی پذیرد چیزی به جز غمت از دوران نمی پذیرد در چین گیسوانت آن دل که راه گم کرد هرگز خلاص خود را آسان نمی پذیرد آن کس که دیده لعل لب های تو عزیزم هر بوسه...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا