تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کاظم قادری

تا به سر پیری من شد تباه زندگیم بر سر چند اشتباه خورد به نفسم نفس اهرمن شرمترینها به من روسیاه رفت به مرداب زیان تا سرم در پی انجام هزاران گناه داعیه ی درک جهان داشتم خواسته ام شد خفه از نیمه راه ...

ادامه شعر
محمد تقی  خوشخو

دریغ از عمری که به صد تمنا گذشت هر روز و شب در آرزوی فردا گذشت عجایب حکایت ایست دو روز زندگی لب تشنگی ما همه بر لب دریا گذشت تکیه بر کار این جهان سهو و خطاست تنهایی ما جمله در میان تن ها گذشت کس ند...

ادامه شعر
سکینه شهبازی

شمیم بهار بیا ای دل که شمیم بهار می آید بوی عطر لاله ها از گلزار گلها می آید خورشید از دل قهر و ظلمت طلوع کرد صبح آزادی به بار آمد نهال حق و عدالت به بار آمد گل فجرپیروزی درخشید بهار انقلاب به ثمر نش...

ادامه شعر
علی معصومی

دق می کنم روز و شب آوای هق هق می کنم شکوه از دست دقایق می کنم لا به لای خلسه تنهایی ام قصه ها با صبح صادق می کنم بعد از این خود را برای خاطرت خوار و بد نام خلایق می کنم بس که دنبال تو ویلان می...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

به عشوه و تاج و تمیمه و خلخال به نام تو، نیلوپران شعر حلال به آتش تنپوش ارغوانی محض برای تو تنها ، بعید ، در هر حال خراش ذات سکوتم به مخمل طبعت حریر بکر متینم ، به زخمه ای اشغال به عنصر دین و خرد ، گر...

ادامه شعر
کاظم قادری

لغزش شرم از نگاهت دلربایی می کند در میان مردم چشمم خدایی می کند نعره ی طوفان به گوشم جز سکوت محض نیست تا به روی عرشه عشقت ناخدایی می کند نازنینا ناز چشمت طاقتم را کرده طاق مثل آهویی که شیران را هوای...

ادامه شعر
امیر ابراهیم مقصودی فرد

خوبست، مرا خام سَر وُ خسته نمودی در پشتِ دَرم کردی وُ در را نگشودی وقتی که تماماً به تو دادم همه ی هوش آنرا تو به یک چشمکِ دلچسب ربودی بیگانه شدی با منِ دل خسته و بی کس حتّا، تکه ای خاکِ دل اَم را ...

ادامه شعر
محمدمهدی داور

خوشا آن کس که سودای تو دارد به عشق تو چنان باران ببارد به دنبالش رود آن باده صاف برای باده‌ات جامی بیارد ۱۳۹۶/۲/۲۵...

ادامه شعر
علی معصومی

محبت بنواز سری را سر بازوی محبت بگذار دلت را به ترازوی محبت یکبار که از قرعه قسمت خبری شد بسیار بخوان نغمه به پهلوی محبت هربار که دلتنگ بهاران شدی ای جان بسپار دلت را به پرستوی محبت یکروز از ا...

ادامه شعر
حسین وصال پور

غمی خفته با اشک ز چشمم برون زد چنان کوهساری که جوش از درون زد اگر بخت و اقبال یارای من نیست چه گویم که تقدیر به بختم نگون زد درونم نگه داشته ام مار زخمی که هردم به جانم سمی نیشگون زد بهم ریخت...

ادامه شعر
حسین وصال پور

فریاد میشود جهان ،ناله اگر کمر کند جنگل دشت میشود، قصد اگر تبر کند زخم به جان می زنی،سینه ام آه میکشد درد نمی دهد مجال سینه مگر سپر کند خوب نمی شود دلم،به زخم ضربه های تو سبز نمی شود خزان باغ اگر گ...

ادامه شعر
 امین  رهی

تنها تویی قافیه پرداز این غزل تنها منم دوباره هم‌آواز این غزل نامت قشنگ شعر قشنگ و غزل قشنگ این نام توست نقطه ی آغاز این غزل باشد دوباره شعر ببافم برای تو تا راز, راز, راز شود راز این غزل با من بر...

ادامه شعر
الیاس  امیرحسنی

صورتت مانند ماه است سینه ام لبریز آه است تا تو همپا با خیالم قدر یک ثانیه راه است ای خوشا برحال آن باز جای اوبردوش شاه است ماکه ماندیم و نرفتیم باد برد آن را که کاه است ایلیاسا پیر گشتی عشق جانت را پن...

ادامه شعر
محمد  عالمی

ساقی بده جامی از بهر عشق نوازان ساقی نما تو نازی در نزد دلنوازان دل بیقرار عشق است هنگامه بهاران اکنون نظر بنما بر ما و بـــهــر یاران سا قی بد ه شرا بی تا که لبی تر کنیم مطرب بزن نوائی ا...

ادامه شعر
سیدمهدی  حسینی فرد

برایش قلب یک انسان دقیقا مثل بازی بود درونم کودتا کرد و به این کشتار راضی بود اگرچه واقعی ماندم اگرچه واقعا مُردم ولی دلبستهٔ اوهام دنیای مجازی بود دلم‌راخرد می‌کردو تبر را دست‌من‌میداد مرا زنجیر م...

ادامه شعر
حسین وصال پور

یک روز باران می زند بر کشت زار ما سر میخورد از سینه طوفان غبار ما روزی به مقصد میرسد حالا وقتش نیست بر پهنه این دشت میتازد سوار ما هرچند گلها می نشینند در بر شبنم بی منت شبنم گلستان است دیار ما این...

ادامه شعر
علی معصومی

در آن قفس که امیدی به اوج بال و پری نیست به غیر نغمه ی حسرت نشانه ی دگری نیست غم است و خوف رنج و بلا و هزاره ی محنت دمی که شامل نور و طلیعه ی سحری نیست به نای خفته دلانی که شوق نغمه ندارند به جز ت...

ادامه شعر
حسین وصال پور

هرلحظه ام بدون تو انگار جهنم است این زندگی بی عشق یک مرگ مُسَلم است با چنگ و دندانم گرفتم ماندنت ولی گویا که تصمیمت بر رفتن مصمم است رفتی ولی بر من شکستند کاسه کوزه ها معشوق می کشد اما عاشق متهم اس...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

زمستان بود و سرما محیا شیر و خرما عجب چسبید به این دل بداد آتش یه گرما

ادامه شعر
مینا امیریان

شب در سکوت و کاج ها در گوش داد برف گنجشک های شهرمان در اتحاد برف دیری نمی پاید برو تا کوچه تاریک است گم میشود این رد پا..تا بامداد برف نا گفتنی ها در گلومان لخته می بندد یخ میزند احساس ما در انعقاد ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا