- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
ایرج قبادی
در09 /02/ 1341 -
Moslem Ahangari
در09 /02/ 1399
زیبا ترین کلام عشق نام خدای سبحان است محبوب ترین نام عشق نام خدای رحما ن ا ست با نک اذان عشق بشنوی گر ز جان خــویش این ر ا بدا ن که نام خد ا ی ایمـا ن ا ست آرامشی گر تو داری بعشق او در این جها...
ادامه شعرزندگی مثل صدف در درونش گهر است چون که بازش نکنی زر نامعتبر است از حصار نفست کمی آنسوتر رو تا ببینی که زمین نفسش گرمتر است دانه ی مهر بکار در دل خاک زمان چون که در هردو جهان ثمرش بیشتر است آسمان ...
ادامه شعرپایـــانِ تمـــــامِ روزهــا روزی بـــود کاین خاک ِاسیر؛ مُلک شب سوزی بود هر سو که نظر کرد خدا مرگ گذشت افتاد ستـــاره ای به ویرانــه ی دشـت شیطان به ظهور سایه ی مرگ گریخت در بستـر رودها چه خـونها ک...
ادامه شعر یک نفر زنده بود دیگر نیست
برلبش خنده بود؛دیگر نیست
از خوشی، از امید، از شادی
دلش آکنده بود؛دیگر نیست
تا شما را ندیده بود به راه!
شاد و سرزنده بود؛دیگر نیست
آفتابی که بر...
خون بر چهره ماهی چقدر هولناک است گردنش سرخ بـــــــــا تیغه ی چاک است آتشی در درون او مـــــــــــــــــــــی پیچد آب نیست غلطیده بــــــر روی خاک است خیـــــــــز خیز میزنــــــد از عطش و درد حال او ...
ادامه شعرســـلام ای عشــــــــقِ ممنوعه، عـــزیزِ در دلم پنهان ســـلام ای گــــوهـــرِ گیلانــــــیِ جا مانده در تهران به تــو فکر کردن حتی بی وضو در باورم کفر است قسم خوردی که میمانی، قسم خوردی به این قرآن ...
ادامه شعرا لــهــی شکر که من بنده تو ا م الهی شکر که تــو خــدا ی منی ا لهی شکر کــه تــو خا لق منی الهی شکر که به من جان دادی ا لهی شکـــر که جا ن ا ز من ستا نی ا لــهی شکرکه بعد مر...
ادامه شعرزندگی چشمِ مرا بر واقعیت ها گشود گرچه دیگر راهِ برگشتن برایم بسته بود کاش می شد رفت و در دامانِ دریا غرق شد غرق دریایی که آغوشش گشوده رو به رود دلخوشم تنها به اینکه مرگِ تدریجیِ من عاقبت سر می رسد ر...
ادامه شعربسمه اللطیف ماهرو به ناز آنچه آن ماهرو می کند مرا بیش مشتاق او می کند هر آن گاه کز پیش من رد شود دلم عشق را آرزو می کند زمانی که در من نظر می کند نگاهش مرا زیر و رو می کند چه خوش لمس دستش مرا بی ن...
ادامه شعردلآرام رشته ی افکار ما و گوشه ای از شال تو لحظه ها جامانده در تقویم ماه و سال تو گرچه میخواهم به شعر خود بپردازم ولی مصرعی کو بهتر از پرسیدن احوال تو دیدن باغ بهشتم با دو چشم تو خوشست مثل باد...
ادامه شعرمهدی جان تورا بر چشمان اشک دیده طلوع کن وین حال حزین را با ظهورت شادمان کن دگر گیتی بر این امت مثال گرگ و میش است طلوع کن ای نور مطلق ، ای نور مطلق طلوع کن جمعه ها آمد و رفت کردن و یوسف زهرا نی...
ادامه شعرگلایه نیست اگر بغض کوزه ناپیداست که رسم سادهی دنیا همین شکستنهاست به آسمانِ کبوترنَدیده، بالیدن شبیهِ غلت زدن توی خواب، بیمعناست درونِ سینهی هر چاه آرزویی هست درون سینهی هر چاه یوسفی تنهاست اگ...
ادامه شعرباز دل را بی سبب انداختم در چنگِ تو بال هایم بسته شد، با کیدِ رنگارنگ تو باغِ سبزی داشتم، آرام و دِنج و باصفا شد خراب آرامِ گنجشکانِ آن با سنگِ تو مذهبم ترکیبی از انصاف بود و عاشقی گشت خاکستر، همه در ...
ادامه شعربالِ شبپرهای عاشق با وصالی پاک سوخت بال و جان قربان آن روحی که چون بیباک سوخت درد شیدا، صبر والا، عقل دانا لازم است با شرابی بهر تسکین صدر هر ادراک سوخت عشق خالص آدمی را از بدیها پاک کرد شعله درا...
ادامه شعرمـرز اَمنی را به رویت در دلـم وا می کنم خانه را در مـوج مـویت غرق یلدا می کنم در سکوتم چشـم مـن فریاد میزد عاشقم راز عشقت را به شب با شعر افشا می کنم منحصر به فرد من هستی و در نبض قلم عشق مان را جاو...
ادامه شعرمی برد سیل فراق تو مرا باش و ببین می دهد عمر مرا هم به فنا باش و ببین شیوه ی قهر تو در مکتب عشاق نبود این چه قهریست که خون کرده به پا باش و ببین خشم عالم همه در چشم تو یکجا جمع است می کشد آخرم این...
ادامه شعربعد هر تحقیق بر عمر و جهان خندیده ام لحظه ای بین همیشه، بی اَمان خندیده ام قاتل پـروانه ها شمـعِ زمان و زندگی ست بارها بـر این شرور بی نشان خندیده ام چیستم!!؟ یک تن میانِ بی نهایت کهکشان تا که ...
ادامه شعرتاکی؟ پاچه خوار و مدیحه گو تا کی سر به زیر و مجیزه خو تا کی کمی آزاده باش ای آدم ! می بری عِرض و آبرو تا کی اشرف و برترین مخلوقات! خنک و دیوانه و ببو، تا کی نان و حلوای تو مگر کم بود اینهمه در پ...
ادامه شعرزدیم به جستجوی تو حلقه بر هر دری که هر دم اندر خیالی و غایب از نظری به امید گوشه چشمی به راهت نشسته ایم که هر گوشه چشمت به جان زند شرری بیان درد چه حاجت که بر زبان آید که تا ثریا رود بانگ نای و ن...
ادامه شعرمی روم تا بنویسم به غزل نامت را شرح خوشحالیم از خواندن پیغامت را بسرایم کمی از حس نفسگیر خوداز دیدن رقص فریبنده ی اندامت را باز کن پنجره ی چشم و بیفکن نظری تا که شاید بچشم طعم دو بادامت را آشیان ...
ادامه شعر