تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مریم ناظمی

سلام ای ماه وهم آلوده ی سرد زمستانی حلول رنج هستی در عمیقِ جسم بی جانم دلیل انکسار باور سبز صنوبرها سلام ای انجماد حک شده در ذهن ویرانم تو تلفیقِ شب و غم، با حضور لشکر دردی تو ذات وحشی طوفان و بورانی...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

از کودکیهایم جدا ماندم در حسرت این قصه جا مانده ام تا که سرم را پشت،چرخاندم دیدم که تنها و رها ماندم دیدم که یاران سفر کرده در شعر باران،چتر یارانند هم قصه و هم نغمه باران از درس و مشق عشق میخوانند دی...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

ای آنکه در قلب منی هر لحظه با من دشمنی هرگز نرفت مهرت ز دل هرچند که قلبم بشکنی من بسته ی شوق توام وابسته ی ذوق توام ای وای از این شوریدگی گردن به آن طوق توام فکرم پریشان کرده ای یکسر هراسان کرده ای ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

شادیم ولی خنده چرا یاد نداریم مستیم اگر، راحت غمباد نداریم بغضی چه عیان ریخته بر این دل رنجور ماجور و اجیریم، دگر راد نداریم هرکس پی آلام دل خویش روان است از جمع گریزان و فرادا نگران است منعش مکنید، ...

ادامه شعر
ناصر تهمک

توی گیسوت همیشه گل داری ، توی دست منم یکیشو بذار آخرِ قصه بغض و دوری بود ، اول قصه رو به یاد بیار هیچ شبی بی­ غزل نخوابیدی ، وزن لب رو ردیف انگشتات غیرمعمول بود و سیگاری ، واقعی ، ساده اما دوست داش...

ادامه شعر
طارق خراسانی

طارق خراساتی دل از هُرمِ ماتم گرفته ست گُر  گرفتند از ما یلی مثلِ حُرّ  به دستِ تروریست شیطان پرست  ترور شد گهرمردِ ضِدِّ ترور طارق خراسانی 6 دی 1399 پ. ن سردار بزرگ اسلام در سحرگاه 13 دی 1398 به...

ادامه شعر
حنظله  ربانی

#چهارپاره_عاشقانه #حنظله_ربانی خنده ات قند ، مثل طنز عبید گریه ات ، شور شروه ی فایز غرق شیرینی اند لب هایت چون غزل های سعدی و حافظ بیتی از بیدل است یا صائب اوج نازک خیالی و رندی است خال پیشانی تو م...

ادامه شعر
طارق خراسانی

نکته ها دارد زمان، زیبا و بکر نکته ای دارم از آن، بر نکته سنج می رود تا هر چه غم با خود برد آخرین یلدای قرنِ درد و رنج 29 آذر 1399...

ادامه شعر
طارق خراسانی

چرخ می چرخد و جز هیچ ندارد چیزی ساکنان بی خبرانند و همه بر هیچند از زمانی که خرد مُرد، همه سرگردان گره ها کور شده در گره ها می پیچند! 27 آذر 1399...

ادامه شعر
محمد خسروی فرد

از مهر و از اندیشه ات پیداست ای مهربان درد وطن داری برخیز و دستم را بگیر ای دوست حالا که عشقی مثل من داری ... برخیز و بر تابوت دژخیمان میخی بکوبیم و در آمیزیم با رخشمان چون آذرخشی سخت در شهر و آبادی...

ادامه شعر
مجید ساری

شعرو دیالوگهای تو گاهی سکوت است الگوی عاشقهای زیر پوست هستی ؛ اینقدر ماهر رفته ای در جلد دفتر انگار تو الناز شاکر دوست هستی ؛ حتی درون دست تو گل هم نخندید شاید که عمر عشق تو کوتاه بوده ؛ شالی که بی ح...

ادامه شعر
پرستش مددی

غم نبیند پرنده ای که پرش از جفای قفس شکسته شده گرچه در آرزوی پرواز است از زمین و زمانه خسته شده غم نبیند کسی که روی سرش ابرهای سیاه می چرخد آسمان را شکسته می فهمد لای اندوه و آه می چرخد شعر وقتی ب...

ادامه شعر
مجید ساری

من در زمان کودکی اتراق کردم دنیای من، دنیای بی رنگ نفسها بود چادر زدم درکوچه باغ خاطراتی که رنگین ترین دلواپسی ها درقفسها بود من از خدای ماه خود دلگیر بودم . . . خورشید نان آور درون دخمه حل شد روی فس...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

از کودکیهایم جدا ماندم در حسرت این قصه جا مانده ام تا که سرم را پشت،چرخاندم دیدم که تنها و رها ماندم دیدم که یاران سفر کرده در شعر باران،چتر یارانند هم قصه و هم نغمه باران از درس و مشق عشق میخوانند دی...

ادامه شعر
طارق خراسانی

صد بار به خود گفته محبت غدغَن کن با این غدغن شاد ز جان دفعِ فتَن کن صدبار اگر مرده، سپس زنده شوم من دل گویدم از خلق بیا رفع محَن کن 3 دی 1398 ...

ادامه شعر
علی انصاری

از راه دوری اومدی از دل سایه های شب از گریه ی ثانیه ها تو پرسه های بغض و تب از راه دوری اومدی تا شب همیشگی نشه تا این منه دلتنگ من سهم بی ریشه‌ گی نشه تو اومدی تا آیینه غربتمو باور کنه دست نواز...

ادامه شعر
پرستش مددی

درد من را ستاره می فهمد آسمان در غروب من رام است چشم هایت درون هر غزلم غرق آرایه های ایهام است غم خود را به کس نخواهم داد عاشق شعرهای غمگینم در سکوت خودم بغیر از غم چیز دیگر چرا نمی بینم سایه ای در...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

از هدایت پرچمی کن پیروی تحت فرمان خالقی یکتا همی از سفیدی مرگ یادی کن دلا دردها درمان چو با او همدمی ولی اله بایبوردی ...

ادامه شعر
محمد خسروی فرد

چون عاشقی را آرزو کردم... در فال من فصل بهار آمد من را اسیر دام خود کردی... نیروی چشمانت به کار آمد ... با آتش چشمان افسونگر... قلب زمینی را فنا کردی آخر چرا؟آخر چرا؟در من... این خانه ی غم را بنا کردی...

ادامه شعر
مریم ناظمی

دست وپا زیر برف یخ می کرد آخرین روزهای آذر ماه شیشه ها از بخار پوشیده آسمان ِ غروب ، سردو سیاه قهوه و کیک بد نبود آن شب دست من را کشید و داخل برد آه ازهمسرم مرا آن شب به همان جا که می تپد دل ، برد چ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا