تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
نیما  ولی زاده

وقتی که باد موی تو را می بافت در شعر سکوت موج شکنج موی تو پرچین قلبم را شکست ای سمن سا گیسویت سیل سراسیمه ببین جان به دیدارت سپردم بغض سرگردان شکست رود ارس جاری شد از کوهسار مست دامنت در شرشر روبا...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

گل های شبدر جور دیگر باید دید لاله ی قرمز

ادامه شعر
مرتضی  دوره گرد

تا انتهای این خیابان با من بیا عاشق می شوی آری علاقه ی شدید قلب با من راه بیا با علاقه(ع) با من تکلم کن شدید(ش) به من نشان بده قلب را(ق) قلابی در کار نیست( ق) لاله ای واژگون نمی شود (ل) اما همیشه بهان...

ادامه شعر
مرتضی  دوره گرد

تو خیالی بیش نیستی حتی آمدنت میان آغوشم بوییدنت حس غریب و هیجان انگیز لمس گرمای تنت دیدن خویشم میان چشمهایت وهمی بیش نیست! دوست داشتنت همانند پاییز می ریزد بر سنگ فرش خیابان اینها را آنها می گوین...

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

در جعد گیسویت به رقص پاییز غوغا کرده است آرامِ برگ ریزان بمان ، من نیست آرامم هنوز عریان تر از شعله تنت لب های شهوت رنگ تو بر دل فریب بوسه ات ، عشقی که حیران است هنوز ای پرنیان موی رها ، همبستر اب...

ادامه شعر
(هه‌وال)کیهان نیک‌زاد

شاید حوالی یک شب...!؟ یک نفر بیاید، که رفتنش دلیل تمام دلتنگی هایم بود. این نوشته رو همینجا مى گذارم تا بفهمى تو نباشی واژه ای ندارم برای عاشقی ! همه اش میشود دلتنگی ؛ دلتنگی ؛ دلتنگی ؛ #هــ...

ادامه شعر
مرتضی  دوره گرد

سکوتم را سکوی پرتاب کرده ام ببین! باور کن باور کن پیاله ی فالم را میان هجای بلند حصار نای صدای رودخانه ی آبادی کنج دنج قهوه ی تلخ تلخ میان آغوش باد و حس سرمای تنها عجیب تضاد دارد نوشتارم و تو! هنوز هم...

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

زبان از یاد رفته ام روحی که عصیانگر شده رود خروشانم ببین هستی به من معنا شده سرکش ترین واژه منم بشکن تو وهم قصه را با من بخوان نام مرا رویایت اینجا گم شده دستم بگیر در وحشت شهری که جانت را گرفت ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

جزء یاد تو وذکر تو نیست دردل ،کس بالا تر از دست تو دگر نبود دست هر آنچه که با قلم رود بر کاغذ خارج نبود ز حکمت و علم تو ،بس ...

ادامه شعر
محمد مولوی

جوش زیادی: بی هوده جوش می زنی برای دیده شدن کاسه شیر روی اجاق از حرارت سر می رود یا تهش می سوزد #محمد_مولوی

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

ایکه بی اذن تو هیچ تقدیری مقدور نبود آنچه را تقدیر کردی فارغ از تدبیر نبود هرچه را مرقم نمائیم با قلم بر کاغذی نقش مجهول باشد و بی علم تو معلوم نبود اول و آخر موثر ذات بی همتای تو ست تا نداری تو نظر...

ادامه شعر
(هه‌وال)کیهان نیک‌زاد

من چه میدانستم چشمِ عشق بازِ تو من را تا کجا خواهد برد در فلک پیش خدا خواهد برد آه وقتی که نگاهم کردی یا به لب نام مرا عشقِ زیبای خودت می خواندی بند ِ جانم حظ کرد در دلم مهر تو غوغا میکرد لمس شد پا و...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

خداکیست؟ خدا نوریست عیان تسکین دهنده ی دردهای نهان درخشندگی زمین و آسمان اولیاء و نجات دهنده ی مؤمنان قهارو باجبروت برگردنکشان اجابت کننده ی دعای مضطران شنونده ی حرفهای پنهان روزی دهنده...

ادامه شعر
مرتضی  دوره گرد

یک غزل چای کنار رخ تو نوشیدم همه چشمم به تغزل قلم سرمه کشید یک سحر با رخ ماهت به چه ها خندیدم همه غم های تنم نعره زنان جامه درید یک قصیده چو غزل بر تن خوابم دیدم مستزادی همه وزنش به رخ قطعه کشید غم د...

ادامه شعر
(هه‌وال)کیهان نیک‌زاد

پاییز و خیابان های دلگیر و سرد،است حیف دیگر نمی آورمت به دست تو دیگر نیستی، باران ولی هست خیابان‌های خیس و شاعری مست چه فرقی می‌کند من هم نباشم؟! برایت شاعری رفته‌است از دست! #هـــہ_وال_ڪیهان_نیڪ_ز...

ادامه شعر
(هه‌وال)کیهان نیک‌زاد

#شعر‌پارســے_ڪــــوردے دیوانه نبودم چشم ولباهایش دوستتدارم گفتنش وتلخ تر از همه رفتنش دیوانه ام کرد من شێت نەبووم بەڵێ وێڵبا خۆشم دەوێیت بۆ ئەوەے بیڵێم لە هەمووے خراپتر،ئەوان ڕۆیشتن. شێتیکردم ????...

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

در مرزِ باران و غزل آنجا که مرگ واژه هاست دریای هستی چون حریر بر موی موّاجت نشست یک جلوه از چشمان تو عشقی که در حیرت شکست موی پر افشانت خیال بر حسرتِ بوسه نشست محو توام ،از من مپرس ، نامی که از یا...

ادامه شعر
(هه‌وال)کیهان نیک‌زاد

هزاران افسوس که برای من  همیشه خواستن توانستن نبود چرا که تورا خواستم اما خواستنت  داغیست که تا ابد بر دل میماند ???? #هـــہ_وال_ڪیهان_نیڪ_زاد #عشق‌بی‌پایان...

ادامه شعر
مرتضی  دوره گرد

آنچنان نبودنت را برای چشم هایم فریاد زده ام که بلوغ صدا را دوباره تجربه میکنم آری صدایم برای نوازش گوشهایت هنوز بالغ نشده انگار! مرا در آغوش عشق کالم ببین! ببین با آیینه چگونه با احترام صحبت میکنم! تو...

ادامه شعر
حسن محمودی

بنازم قدرت خلقتت را ای خدا حساب هر کس ز هر کس جدا بدنیا آورده ای خدا تو مرد را برایش آفریدی هزار غصه و درد را به او داده ای فراوان تحمل و صبر بدوش میکشد غمش را تا سرازیر قبر تو گوی عدلت کجاست ای مهربا...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا