- لیست اشعار
- قالب
- سایر قالب ها
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
علی فیروزکوهی
در08 /02/ 1394 -
عباس خوش عمل کاشانی
در08 /02/ 1394 -
علی اصغر ابراهیمی رودپشتی
در08 /02/ 1365 -
ترانه هموطن
در08 /02/ 1357 -
مائده .
در08 /02/ 1380 -
عبدالصمد اجباری
در08 /02/ 1399 -
ثریا قنبری
در08 /02/ 1389 -
آرامش ظهرابی
در08 /02/ 1361 -
سعید طهماسبی کهیانی
در08 /02/ 1369 -
حسن محمودی
در08 /02/ 1344 -
مهدی یوسفی
در08 /02/ 1377
وقتی که باد موی تو را می بافت در شعر سکوت موج شکنج موی تو پرچین قلبم را شکست ای سمن سا گیسویت سیل سراسیمه ببین جان به دیدارت سپردم بغض سرگردان شکست رود ارس جاری شد از کوهسار مست دامنت در شرشر روبا...
ادامه شعرتا انتهای این خیابان با من بیا عاشق می شوی آری علاقه ی شدید قلب با من راه بیا با علاقه(ع) با من تکلم کن شدید(ش) به من نشان بده قلب را(ق) قلابی در کار نیست( ق) لاله ای واژگون نمی شود (ل) اما همیشه بهان...
ادامه شعرتو خیالی بیش نیستی حتی آمدنت میان آغوشم بوییدنت حس غریب و هیجان انگیز لمس گرمای تنت دیدن خویشم میان چشمهایت وهمی بیش نیست! دوست داشتنت همانند پاییز می ریزد بر سنگ فرش خیابان اینها را آنها می گوین...
ادامه شعردر جعد گیسویت به رقص پاییز غوغا کرده است آرامِ برگ ریزان بمان ، من نیست آرامم هنوز عریان تر از شعله تنت لب های شهوت رنگ تو بر دل فریب بوسه ات ، عشقی که حیران است هنوز ای پرنیان موی رها ، همبستر اب...
ادامه شعرشاید حوالی یک شب...!؟ یک نفر بیاید، که رفتنش دلیل تمام دلتنگی هایم بود. این نوشته رو همینجا مى گذارم تا بفهمى تو نباشی واژه ای ندارم برای عاشقی ! همه اش میشود دلتنگی ؛ دلتنگی ؛ دلتنگی ؛ #هــ...
ادامه شعرسکوتم را سکوی پرتاب کرده ام ببین! باور کن باور کن پیاله ی فالم را میان هجای بلند حصار نای صدای رودخانه ی آبادی کنج دنج قهوه ی تلخ تلخ میان آغوش باد و حس سرمای تنها عجیب تضاد دارد نوشتارم و تو! هنوز هم...
ادامه شعرزبان از یاد رفته ام روحی که عصیانگر شده رود خروشانم ببین هستی به من معنا شده سرکش ترین واژه منم بشکن تو وهم قصه را با من بخوان نام مرا رویایت اینجا گم شده دستم بگیر در وحشت شهری که جانت را گرفت ...
ادامه شعرجزء یاد تو وذکر تو نیست دردل ،کس بالا تر از دست تو دگر نبود دست هر آنچه که با قلم رود بر کاغذ خارج نبود ز حکمت و علم تو ،بس ...
ادامه شعرجوش زیادی: بی هوده جوش می زنی برای دیده شدن کاسه شیر روی اجاق از حرارت سر می رود یا تهش می سوزد #محمد_مولوی
ادامه شعرایکه بی اذن تو هیچ تقدیری مقدور نبود آنچه را تقدیر کردی فارغ از تدبیر نبود هرچه را مرقم نمائیم با قلم بر کاغذی نقش مجهول باشد و بی علم تو معلوم نبود اول و آخر موثر ذات بی همتای تو ست تا نداری تو نظر...
ادامه شعرمن چه میدانستم چشمِ عشق بازِ تو من را تا کجا خواهد برد در فلک پیش خدا خواهد برد آه وقتی که نگاهم کردی یا به لب نام مرا عشقِ زیبای خودت می خواندی بند ِ جانم حظ کرد در دلم مهر تو غوغا میکرد لمس شد پا و...
ادامه شعرخداکیست؟ خدا نوریست عیان تسکین دهنده ی دردهای نهان درخشندگی زمین و آسمان اولیاء و نجات دهنده ی مؤمنان قهارو باجبروت برگردنکشان اجابت کننده ی دعای مضطران شنونده ی حرفهای پنهان روزی دهنده...
ادامه شعریک غزل چای کنار رخ تو نوشیدم همه چشمم به تغزل قلم سرمه کشید یک سحر با رخ ماهت به چه ها خندیدم همه غم های تنم نعره زنان جامه درید یک قصیده چو غزل بر تن خوابم دیدم مستزادی همه وزنش به رخ قطعه کشید غم د...
ادامه شعرپاییز و خیابان های دلگیر و سرد،است حیف دیگر نمی آورمت به دست تو دیگر نیستی، باران ولی هست خیابانهای خیس و شاعری مست چه فرقی میکند من هم نباشم؟! برایت شاعری رفتهاست از دست! #هـــہ_وال_ڪیهان_نیڪ_ز...
ادامه شعر#شعرپارســے_ڪــــوردے دیوانه نبودم چشم ولباهایش دوستتدارم گفتنش وتلخ تر از همه رفتنش دیوانه ام کرد من شێت نەبووم بەڵێ وێڵبا خۆشم دەوێیت بۆ ئەوەے بیڵێم لە هەمووے خراپتر،ئەوان ڕۆیشتن. شێتیکردم ????...
ادامه شعردر مرزِ باران و غزل آنجا که مرگ واژه هاست دریای هستی چون حریر بر موی موّاجت نشست یک جلوه از چشمان تو عشقی که در حیرت شکست موی پر افشانت خیال بر حسرتِ بوسه نشست محو توام ،از من مپرس ، نامی که از یا...
ادامه شعرهزاران افسوس که برای من همیشه خواستن توانستن نبود چرا که تورا خواستم اما خواستنت داغیست که تا ابد بر دل میماند ???? #هـــہ_وال_ڪیهان_نیڪ_زاد #عشقبیپایان...
ادامه شعرآنچنان نبودنت را برای چشم هایم فریاد زده ام که بلوغ صدا را دوباره تجربه میکنم آری صدایم برای نوازش گوشهایت هنوز بالغ نشده انگار! مرا در آغوش عشق کالم ببین! ببین با آیینه چگونه با احترام صحبت میکنم! تو...
ادامه شعربنازم قدرت خلقتت را ای خدا حساب هر کس ز هر کس جدا بدنیا آورده ای خدا تو مرد را برایش آفریدی هزار غصه و درد را به او داده ای فراوان تحمل و صبر بدوش میکشد غمش را تا سرازیر قبر تو گوی عدلت کجاست ای مهربا...
ادامه شعر