تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حمیدرضا عبدلی

در عمق خاطرات قدیمی و بی شمار یک پیرمرد خسته و یک قلب بیقرار تو فکر می کنی به چه امید زنده است در انتظار دیدن روی تو در بهار او در محاصره قاب عکس هاست قلبش ز غصه دوری پر از شرار بیمهر من بیا که ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

نوع شعر: خوشه ای بر نیمکت باران زده تنها نشسته ام و چشمانم پر از خیال نگاهت. ای کاش بر تنهایی ام نه مرثیه غزلی شاد می شدی ... » گفتی از داغ غمت؟ داغ نشان است دلم بی تو تا روز قیامت نگر...

ادامه شعر
حسین سپهری (پرواز)

بی واسطه مهمان تو بودم یکماه با گریه دلت همی ربودم یکماه ای خالق من انیس هر تنهایی ثبتی تو نما ذکروسجودم یکماه ح.س.پرواز عید سعید فطر بر تمامی بزرگواران مبارک باد. ...

ادامه شعر
رضا شیخ فلاح لنگرودی

کار من است دیده به در دوختن از غم تو تا به سحر سوختن قسمت من شد که بسوزد دلم شعله شدن شعله برافروختن * در حَرَمت هر که درآمد نرفت هر که درآن میکده آمد نرفت جام به جام مست پیاله شد و هوش به سر ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

شعر خوشه ای یا متغیّر فکر کنم هفته ی وحدت سال 1364در چابهار بود که خدمت استاد حمید سبزواری عرض کردم که به فکر سرایش شعر خوشه ای هستم . 24 سال بعد و در تهران در حین سرایش مثنوی عشق، اتفاق مب...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

( کربلا ) دلِ دردِ مندان، را شفا، کربلا نمایم، جانِ خود، رافدا، کربـلا کربلا، کربلا، کربلا کربلا، کربلا، کربلا سویِ تـو، آیم و، نگردد، باورم عاقبت، گشته ام، مساف...

ادامه شعر
فاطمه  فقیه زاده<فقیرزاده>

خاطره ی مهربانیهایت ،قلبم را بی اراده به یادت می اندازد نمیدانی آن زمان که مینشینم، و ستاره ها را نظاره میکنم چه اندازه دلم در هوای دیدار تو پرپر میزند......... هرگاه که نسیم صبحگاهی از پنجره ی خی...

ادامه شعر
نسرین قلندری

از دفترهمسفر خوب من -اسفند 1392
همسفر بر سر این خانه ی
میراث به جا مانده ز جد پدری
در هیاهوی پسا مرگ زمستانی باد
در شروعی که فقط داغ به تن؛
لاله نمودست و ربودست قرار
...

ادامه شعر
عذرا قاسمی

"کاش می شد صدای تو را بوسید" یا در صندوق خاطرات پیچید کاش می شد آن صدا را با وجودت جمع زد یا حضورت را کمی پررنگ کرد کاش می شد پای رفتن را شکست داغ هجرت تا ابد بر دل نشست...

ادامه شعر
نسرین قلندری

از دفتر همسفر خوب من - 1389 به بهانه ی بهاری پای در راه همسفر پیرهن تازه به تن کرده طبیعت گویا تن بی جان زمین نبض گرفته ست به عشق . . دست نوروز به گیسوی درخت سبز می آراید . . آب جاریست...

ادامه شعر
علی حاتمیان

1. خسته ام از همه کس از همه ام از همه ات در نگاهت هیچ بودم، هیچ آمد به سرت خسته از دود و شلوغی و هزاران خاموش خسته از خستگی و خستگی ام خستگی ات 2. دیر وقتی ست که یادت به هیچم داده ...

ادامه شعر
احمد  رضایی پایدار

گر تو را علم و مال نیست آسوده باش در طلب باش اما گستاخ مباش علم بی عمل خود جهل دیگر است مال بی لذت خود نگهبانی از غم است گر تورا جهل و فقر نیست آسوده باش این جهان ضد و نقیض یک دیگرن...

ادامه شعر
نسرین قلندری

1388 هوا سرد است و گنجشکان میان لانه های خویش می لرزند مترسک در میان کشتزار آغوش خود را باز کردست و کلاغان می گریزند از تن فرسوده اش وه سخت بیزارند ازین آغوش پوشالی محبت در هوا ی...

ادامه شعر
نسرین قلندری

از دفتر همسفر خوب من - 1389 همسفر دست خدا را بفشار با خدا دوستی تازه بنا باید کرد . . من دلم می خواهد که خدا باز دلش بطپد روی زمین دست, مهری بکشد روی گیسوی یتیم . . من دلم می خواهد که؛...

ادامه شعر
نسرین قلندری

1390 همسفر دلتنگم بی وفایی کم نیست گویی آن کس که دلش، نشکند آدم نیست توی این خاک زمین تخم غم پاشیدند؟ انچه ما می کاریم حاصلش ماتم نیست همسفر بال و پر آدمی را چیدند جای شادی تاس بی فای...

ادامه شعر
حمیدرضا عبدلی

درعمق‌خاطرات‌قدیمی‌وبی‌شمار یک‌پیرمرد‌خسته‌ویک‌قلب‌بیقرار تو‌فکر‌می‌کنی‌به‌چه‌امیدزنده‌است در‌انتظاردیدن‌روی‌تودربهار اودرمحاصره‌قاب‌عکس‌هاست قلبش‌زغصه‌دوری‌پراز‌شرار بی‌مهر‌من‌بیا‌که‌دلم‌را‌کنی...

ادامه شعر
نسرین قلندری

1388 همسفر صبحگهت روشن باد و دلت غرق زلالی روشن خانه ات پر ز هیاهوی امید طعم یک جرعه ز خوشبختی امان نوشت باد طعم خوبی و محبت، به خدا جز این نیست لقمه ای نان و پنیر، زیر یک سقف س...

ادامه شعر
علیرضا خسروی

بارون داره می باره از آسمون می باره از اون بالاها می یاد از توی ابرا می یاد تو کوچه های نمناک ، بوی گل یاس می یاد رو شونه های نسیم ، بوی شقایق می یاد ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

به نام خدا از این پس مجموعه ی مثنوی عشق (مقدمه منظوم و هفت بخش آن) را به ترتیب تقدیم نگاه مهربان شاعران گرانمایه شعر ایران خواهم کرد ، پیشاپیش اعلام میدارم این مجموعه صرفاً برای ثبت در وبسایت ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تو بُردی و خوردی ، حقوقِ مردم غافل هزار باره شکستی، تو عهدِ خود به محافل نخورده ای تو شرابی؟ نبوده ای تو خرابی؟ چرا به چهره کشیدی، هماره هان که نقابی؟ شراب خوردم و مستم، ولی دلی نشکست...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا