تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
عباس قره خانلو

دارم تمام میشوم همچون شمعی بر مزاری بی میت لای گرد و خاک های پاییزی خود را بر مسیر نامفهوم میرانم طعم زهر میدهد آب در گلویم ماه کامل از آسمان شبهایم نمی رود باد صدای عاشقانِ مرده را می آورد یا من دیوا...

ادامه شعر
رجبعلی  باقری

نم اشکی از پیاله ی احساسی سر ریز کرد روی صفحه ی سپیدِ کاغذ؛ شعری شد شاعر را مشهور کرد دیگران او را حلوا حلوا می کردند او امّا هنوز خوراکش همان نمِ اشکی بود که به وسعتِ دردها و تبعیض ها بیشتر و بیشت...

ادامه شعر
علی آقا  اخوان ملایری
پرشنگ  صوفی زاده

برگی روی زمین افتاده است ، می رقصند واژه ها روی خیابان های شهر خم می شوم ، بر میدارم برگ را و با لباسی از جنسِ شعر روی دیوارها نَفس را نَقش می زنم ! پایایسم ( مکتب فرا روایت) تکنیک فعل ها ...

ادامه شعر
علیرضا عالمی

شبی در خواب دیدم مردان زن شده اند و زنان مرد مردان در شهر با چادر های سیاه میگشتند انگار دنیا دگرگون شده بود و مردان آبستن بودند و گاهی نیز برای زنان ناز میکردند خواب عجیبی بود تمام دارایی مردان ب...

ادامه شعر
پرشنگ  صوفی زاده

کوله اش را که می بست عطرش در اتاق " وی " می کشید... شمشاد ، روی بالکن با باد تانگو می رقصید . زنگ که خورد : بُغضِ من در سکوت و..... چای او روی کوله ریخت! و بهنگام : نیلوفر ، خورشید را به درونِِ مرداب ...

ادامه شعر
علیرضا عالمی

چقدر دوری تو از من از غم دوریت این شب ها تنها ذره ذره میمیرم عزیزم کجایی تو دوست دارم دست هات را بگیرم مو هات را نوازش کنم ببوسمت و تو رو با تمامه وجودم در آغوش بگیرم عاشقانه تا زیباترین لحظه برام ...

ادامه شعر
عباس قره خانلو

آمدنت خوابیست شیرین تو در کنار منی و از این منِ افسرده خبری نیست قدم زنان به کافه دلبر میرویم بیرون برف میبارد و آرتوش میخواند درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد روبروی هم نشسته ایم و دست هایمان را ر...

ادامه شعر
پرشنگ  صوفی زاده

● شکستن شب وقتی روی پاشنه ی پا شب را شکستم شعر را حواله ی سپیده کرده بودم... تا خورشید - قبل از بیداریِ پنجول گربه ی شهر- روی لباسِ تو پهن کند. ...

ادامه شعر
پرشنگ  صوفی زاده

●چادرم گیر کرده است بی قرار و پر هراس چشم به راهِ پای تو دل خسته ی برف این دیار تا مگر پا بگیرد این نقطه چین های سیاه. بی قرار و پر هراس چشم گشوده به راهی در تَرکهای دست خویش تا مگر ناله کم کند کویر....

ادامه شعر
عباس قره خانلو

من آخرِ کار را نمیدانستم لحظه ای را به تماشای تو بودم که کودکی در من دستم را رها کرد او به یکسو و تو بسوی دیگر رفتی من سمت تو آمدم‌ و زندگی را گم کردم پیرمردی تنها نشسته است روی نیمکت پارک در کنار گ...

ادامه شعر
متین ریاحی

من در این گوشه به دنیا خبرم نیست. به دل می گریم! آسمانم آبی، بی فروغ و شب تاب آه! این سرو بلند ، آنچنان نزدیک است با من ایستاده ، به ره می نگرد شب ظلمانی ، دگر پایانی است! قصه ...

ادامه شعر
متین ریاحی

هان ! ای دل غافل قاصد از راه رسید خبرت نیست مگر قاصدک بی تاب تو است قاصدک با بال خود بر در و دیوار شهر دربه در دنبال تو است آه و افسوس که در این بی تابی هنوزم در خوابی! سر ز بالین بردار قاصدک‌، بیدار ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

اما او "گابریل" شاید می دانست اگر خاک این دیار را به توبره بکشند بازهم آوازه اش پا برجاست به پهنای تاریخ مردی با نیای شریعت دنیا را به تسخیر این نام می کشاند علی، مرد درس و مدرسه مکتبش دین محمد مقت...

ادامه شعر
علیرضا عالمی

از پیشم رفت دگر نماند تاب و تبی در من در جای دگر سکنا گزید اما داغِ رفتنش ماند در دلم هر چند او راه خویش گرفتو دگر بر نگشت بی خبر از حال مشتاقانش شد و بیقراری در من پایان نگرفت رفت در پی یار دگر صد...

ادامه شعر
علیرضا عالمی

من کیستم خسته در این روزهای گس در این تاریکی مطلق با این زخم های بی پایان که مرهمی برایش نیست من کیستم یک روح بی ارداده مترسکی در دستان روزگار بر لبانم دائما چرا در دلم دریست بی پایان سرگردان میان بو...

ادامه شعر
علیرضا عالمی

با گریه کبوتر ها با سر سختی این سنگ ها با ابرها بی باران با شب های بی پایان با این روزگار غریب با این تفاوت ها در بی تفاوت ها چه باید کرد با سر ناسازگار روزگار با مردمی که قبل هر کاری کمی نمی اندی...

ادامه شعر
عباس قره خانلو

نمیدانم از کدامین راه،نسیمِ سحر عطر گلهای مادربزرگ را می آورد ... گویی در لابلایِ صفحه های گمشده ی زمان هنوز هم برای خرید نان می روم طعم توت و آلبالوهای کوچه را به خاطر می آورم و گاهی صدای گربه ی کنج ...

ادامه شعر
علیرضا عالمی

پیش از این که امیدم نامید شود درها به رویم بسته شود شب ظلمت فرا رسد می خواهم آخرین تکاپوهایم را انجام دهم آخرین سگ دو برای رسیدن به خورشید به فردا به طلوعی دوباره میخواهم زندگی کنم مثله تمامی جاندار...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

هنوز من ای کویر ای کویر پر امید مست غیبت خورشیدم در لحظه های مخفی شدن زیر ابر گویی در این زمان عاشقانه خرامان خرامان آمدن یار را نوید می دهد وه چه زیباست دلتنگی این دقایق انتظاری که خیال انگی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا