3 Stars

کویرنامه... بخش سوم

ارسال شده در تاریخ : 18 تیر 1400 | شماره ثبت : H9417413

هنوز من
ای کویر
ای کویر پر امید
مست غیبت خورشیدم
در لحظه های مخفی شدن زیر ابر
گویی در این زمان
عاشقانه
خرامان خرامان
آمدن یار را نوید می دهد
وه چه زیباست
دلتنگی این دقایق
انتظاری که خیال انگیز است
و بر می افروزد طبع شاعرانگی را
دوست دارم در کوچه باغ های تو
یا در نگاهی به پهن دشت بی پایانت
قلم بردارم و بنویسم
و فریاد سر دهم
مزینان!
ای دیار سرفراز من
کجاست جاه و جبروتت
کجاست مقام پر فروغت
دیگر چرا جرس کاروان
و درای قافله را نمی شنوم
چگونه است که راه ابریشم
این خط باستانی هزاران ساله
در میان راه رسیدن به تو گم شد
به من بگو در پس قداره و غارت ها
کدام دست آلوده ای
و فکر پلیدی
تو را به انزوا کشاند
شنیده ام در زمانه ای نه چندان دور
مردمانی از چین و ماچین
یا تبت و پامیر
شاید هم قاره ی سبز و سیاه
با تاجران مغرورت
به تجارت حریر و ابریشم و کرباس تو پرداختند
پس چه شد آن دارایی

شنیده ام
شاهانی از تبار قاجار
سلاطینی از سلسله سلجوقی و ایلخانی
جنگجویانی از تبار مغول
به تماشای تو ایستادند
و مبهوت سرو چمان تو شدند
متحیر از شجاعت مردانت
لرزان از ابهت جوانانت
و به تمجید آنان
شاعران شعر سرودند

شنیده ام
زیبا رویان اینجا
در حسرت نگاه یوسف
این بار انگشت خود را قطع کردند
آری شنیده ام ای کویر
شاید بوده ام و شاهد
نام تو آوردگاه نامداران
وام گرفته علم ،
ادب
آگاهی است
تاریخ و جغرافیا با تو معنا شد
و مدنیت شکل گرفت
روزی روزگاری مرزبان بوده ای
دیار مرزداران
یاغیان به هیبت جوانانت
و خروش آنان
از پا فتاده و گریختند
طاغیان در کویر تو راه گم کردند
مگر دلی برایشان مانده
وقتی رستم هایت قد برافراشتند
و از نیستانت
شمشیری به نام قلم ساختند
به تو
جور دیگر بنگرند؟...

اکنون
گویی آن قلم ها شکسته
افروختن و افراختن از کف رفته
که تو را ای مأوای من
به پناهی رانده اند
اما می دانم وطن
ای که نامت فروغ هر انجمنی است
و آوازه ی هر محفلی
کرور کرور به تماشایت می آیند
بازهم برپا می ایستی
می ایستی و به همه ی نامردی ها می خندی
و نامهربانی ها را در هم می شکنی
و من!
صدای جرس کاروان را می شنوم
می بینم
کوله ها شان پر حریر
با طاقه هایی از کشمیر
سلانه سلانه می آیند
این را شیهه ی اسب کاروان سالار
با گذر از راه ابریشم می گوید
آنان از هیبت مردم سرزمینم
و صلابت جوانانش حیرانند
بر آنان درود می فرستند
با سلامی بر انصاف تاجرانش
همان گونه که سلاطین چنین گفتند
یا آن اجنبی صحرانورد
وقتی از صحاری ایران
به دل کویر تو آمد
چه افسوسی بود در نگاهش
و نوشت
مزینان، این کهن دیار تاریخی
تا چند سال دیگر
به افسوس رفتنی هایش می اندیشد
درست گفت
آن هنگام
در سکوتی سرد و خاموش
راه به جایی کشانده شد
مزینان خلوت
تیمچه هایش* از رونق افتاد
شهر به دهستان خوانده شد...

ادامه دارد....

*تیمچه=بارانداز، گاراژ، کاروانسرای کوچک ... مزینان در زمانی نه چندان دور حدود شصت یا هفتاد سال قبل دارای چند تیمچه بوده

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 107 نفر 305 بار خواندند
امیر عاجلو (18 /04/ 1400)   | علی آقا اخوان ملایری (18 /04/ 1400)   | علی مزینانی عسکری (18 /04/ 1400)   | کرم عرب عامری (18 /04/ 1400)   | جواد مرادی (18 /04/ 1400)   | محمد خوش بین (18 /04/ 1400)   | علی معصومی (18 /04/ 1400)   | محمد علی رضا پور (19 /04/ 1400)   | کاویان هایل مقدم (19 /04/ 1400)   | آرامش ظهرابی (19 /04/ 1400)   | حسین خیراندیش (20 /04/ 1400)   | ولی اله بایبوردی (21 /04/ 1400)   | جواد امیرحسینی (21 /04/ 1400)   | شبنم رحمانی (22 /04/ 1400)   | رضا کاظمی اردبیلی (22 /04/ 1400)   | علی احمدی (09 /06/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (18 /04/ 1400)  علی آقا اخوان ملایری (18 /04/ 1400)  کرم عرب عامری (18 /04/ 1400)  جواد مرادی (18 /04/ 1400)  محمد خوش بین (18 /04/ 1400)  علی معصومی (18 /04/ 1400)  کاویان هایل مقدم (19 /04/ 1400)  آرامش ظهرابی (19 /04/ 1400)  حسین خیراندیش (20 /04/ 1400)  ولی اله بایبوردی (21 /04/ 1400)  جواد امیرحسینی (21 /04/ 1400)  شبنم رحمانی (22 /04/ 1400)  رضا کاظمی اردبیلی (22 /04/ 1400)  علی احمدی (09 /06/ 1400)  
تعداد آرا :14


نظر 26

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا