تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسین یوسفی رزین

ایران باستان بر پرده های ابر گره می زنم زصبح تا روزن خیال گشاید دری به رو با قامتی خمیده و چشمی پرالتهاب ایران باستان که نشسته است روبرو خون دل است که می چکد از جان به کوی و جو رفت عمر پشت آب ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

حسِّ خود را هَدَر و ابتر و ضایع نکنیم شعر را مضحکۀ دستِ وقایع نکنیم شعر، یک متن ملیحی است که زیبایی آن، سخت وابسته به درکی است که شاعر دارد تکیه بر معرفت و هوش و مشاعِر دارد بین یک عاشق شوریده و...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

یک شب ، رویایت هم که شده میگذرد از آسمانم و من صید می‌کنم ... شهاب خیالت را با کمانم … یک شب ، نگاهم میکنی با عشق صدایم می‌کنی و من با نفسی سرد میگویم که گذشته ... دیگر زمانم...

ادامه شعر
اسد حیدری

برداشته اند نامِ تو را از کوهت آنانکه از عشق نبرده اند بویی بی تو،هر دو پای عشق،می لنگد پادشاه عشقِ مجنونی در کنارِ کوهِ شیرینت بانگِ زیبایی رسد برگوش می کند معشوقه را مدهوش عشق بازی میکنی با سنگ با...

ادامه شعر
jalal babaie

با دشت ها و کوه هایت خاطره دارم دیلمان.با چشمه هایت زندگی کرده ام وبا برف هایت دست در دست شده ام.با آسمانت در خیال پرواز کرده ام.به خاکت بوسه می زنم به خاک نیاکان.در دل خاکت یادگار شاهان سلحشورت نهفته...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

زیبای من...؛ امشب..! گیسوانت را پریشان کن کشف حجاب نگاهم را گِره بزن به روسری اَت، زُلف شعرم را سخت بباف به عطر آخرین واژه های دود شده میان طعمِ گَسِ تنباکوی لبانت و مرا تحریم کن از ریه های شهرِ خاکست...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

آسمان ابر و جهان در تب و تاب چشم ها خفته سراسیمه ی خواب فکر آذوقه به جمع و به تفریق کتاب چه شود چهره ی خود باز کند اسطرلاب بشنویم ، و ببینیم که باران زده است آه ... کاش باران بزند خشکسالی عطشی سوخته ...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

به جای خون در رگ هایم سربازهای سینه خیز جاری شده اند در مصاف جنگ نابرابری که زیر سر زنی ست با موهای شرابی؛ تا در آخرین نبرد قلبش ناقوس خونین به صدا در بیاید، ولی ناگهان امید به آتش بس زیر سایه ی پ...

ادامه شعر
اسد حیدری

"باران" باز هم باران قطره های نقره ای رنگ حیات دانه های شب چراغ زیباترین مخلوقِ پروردگار چه می کند این اکسیرِ بی همتا بخل ندارد به سانِ آدم ها می رویاند و پُر آب میکند سبزه و رودخانه کاهریزها همه را...

ادامه شعر
عنایت کرمی

کنارِ منظری زیبا و روح افزا ولی تنها غریب و غرق در گردابِ یک رویا سوارِ توسنِ عمری که برق آسا به سوی مقصدی مجهول می تازد، تو را خواهم، تو را جویم تو را گویم : که ای ایام سبزِ سادگی ای کودکی! ای ر...

ادامه شعر
محمد مولوی

شب است شبی بس دلتنگ ابر های خاکستری و تیره آسمان را به سیطره ی خویش درآوردند خبر از باران می دهد باد چار دیواری خانه را طواف می کند در انباری لولاهایش زنگ زده است باد آرام در را با آهنگی محزون باز ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

گرفته قلب آسمان این دیار وجود توده هایی از ابر سیاه زمین خشک است و بی باران به سرمای درون یک سیه چاه به یاد من نمانده آرزویم نه احساسی به پرتوهای خورشید تمام سبزه زاران رنگ زردی طراوت رفت و زببایی ...

ادامه شعر
محمد مبین  مقدم نسب

هر چه دورتر می شوی من؛ عاشق تر می شوم! و هر چه نزدیک تر می آیی بی تاب تر می شوم! گویی عاشق که باشی دور یا نزدیک فرقی ندارد حتی اندکی یاد تو کافیست برای بی تاب بودن…...

ادامه شعر
محمدرضا رجبی

روزها میگذرد، شب ها میگذرد هم چنان سرمست وصلت کاش این دلبستگی کمتر شود لیک نه، خوب است این دلبستگی این چنین حسی گران است یار من گر که دنیا را دهند تا ول کنم این حس خوب گر که صد کوه طلا را رشوه هجران ...

ادامه شعر
اسد حیدری

زیبایِ من ،مهربانم،پدر به قربانت نام تو را از مهدی موعود(عج) گرفته ام و تو چقدر شبیه او هستی همان بوعلی سینای بی همتا و چقدر خوب است که تو هستی بهترین هدیه های این دنیا کور شود هر آنکه بدخواهت لال ش...

ادامه شعر
اسد حیدری

"درخت پُر شاخ و برگِ تن" گرفته اند اطرافِ مرا شاخه های سبز همسایه های مهربانِ من سالهاست که تنهایی مرا پُر کرده مانندِ برادرانِ هم مادر آنقدر سرگرمِ مراوده ام که به کلی ریشه ام را زِ یاد بُرده گاه...

ادامه شعر
محمد مبین  مقدم نسب

جایی درست پشت همین پنجره که تنها دلخوشی من است خاطره ات تو به یکباره سرازیر می شود… آخر میگه می شود؟! به رگبار تند بهاری گفت:که نبار! به شب های گرم و سوزان تابستان گفت :که نیا! به برگ های رنگینِ خ...

ادامه شعر
اسد حیدری

"میلاد سفره دار اهلبیت" با آنکه تولدت شده ،مهربانم "ظاهر"برای تو گریه می کند یاد آن لخته های جگر که می افتم زهر می شود شهدِ تولد به کامم چگونه بخندم وقتی که داستان بی کسیهایت به درد می آوَرد این قل...

ادامه شعر
محمد مبین  مقدم نسب

عاشق که می شوی تمام جهان نشانه معشوقه ات دارند، یک موسیقی زیبا یک فنجان قهوه ی تلخ، یک خیابان خلوت و ساکت، به آسمان که نگاه میکنی کبوترانی که پرواز می کنند همه تو را امید می دهند، حتما که نباید هده...

ادامه شعر
ارمان  تیمور

******* گفتم کمی به خود سری بزنم کمی به رسم عاشقی به من به دل دری بزنم دلم هوای آواز کرده بود دیروز کمی میل پرواز کرده ام امروز ولی به آسمان دودی وبتون سیاه؟ چو مرغ خانگی شدم بال و پر بسته در ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا