ایران باستان
بر پرده های ابر گره می زنم
زصبح
تا روزن خیال
گشاید
دری به رو
با قامتی خمیده و
چشمی پرالتهاب
ایران باستان
که نشسته است روبرو
خون دل است که
می چکد از جان
به کوی و جو
رفت عمر پشت آب و
ندیدیم جز سراب
بحر "غریب"گشت به ما
چون کویر خشک
لم یزرعی که ندارد به دل نمی
شایسته تا که ببارم چوشبنمی
پارک ملت تهران
1401/4/2
روز وروزگارتان خرم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 04 تیر 1401 10:33
.مانا باشید و شاعر