تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

« دانای راز » خداوندا ، تو که دانای رازی چرا خَلقت بُوَن1 در حُقه بازی تو که دانای اخلاق نکویی چرا این خلق بد خویت نوازی مرا تدبیر ودرک ازخود همی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دیو نفس » ای داور زمانه ، عیان کن تو داوری تا هر که گمشده ، تو به راهش بیا آوری کار زمانه ناقص و پیچده در هم است سختـس برای ما ، مشمارش تو سرسری با ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« فیض ازل » هر بشر را که بر آن ، فیض الهس نظری فیض بخشی بکند ، بر همه فرد بشری هرکه از فیض ازل، بهره بر آمد به وجود آن نـبندد زِ طبیعت، سر و سامان و سری هرکه...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رسم برادری » آنجا که کار نیک و بدِ خود ، تو پی بری ایجاد شد طریقه ی نیک برادری رسم برادری به جهان دُرِ پـر بهاس نامـش کند به ملک جهانی ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

اربعین است وجهان شورو نوایی دارد دل بیچاره ی من حال و هوایی دارد آروزیی است که هرسال شوم شیدایی و خدا بهر بشر کرب و بلایی دارد جابرآن عاشق وشیدا به سر کوی حبیب با دل غمزده بین، چه ماجرا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دینداران » خداوندا چه دین داری،تو دین را واژگون داری هرآن فردی که دیندارس،همان را ناتوان داری بهار لاله گونی را ، به دینداران کنی عنوان هرآن فردی که بی دین است،بهارش لا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کار غلط » کار غلط ملت ، بـر ما نـدهد سودی کی کار غلط باشد ، بـر ما ره بهبودی دنیا که غلط کاری ، دارد ره نابودی آن مملکت عقبـی ، ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« حزب مردم » هر جا به حزب مردم ، شیطان بـر آمدی شیطان صفت زِ روضه ی رضوان درآمدی دستور صدق و راستی و معرفت بـجو دستور پاکیـَس ،که از آن داور آمدی شیطان ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رهبر خلق » ای که بر خلق خدا ، رهبر هستی از همه خلق خدا ، بهتـر هستی دل به امیـد لطفـت بـبستم از چه آن در ، به رویم بـبستی من بـر آن عهـدت امی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« الهام خدا » آن آدم اول ، به زمین آمده از کی کآن نسل و نژادش، به زمین اند پیاپی اول که بشر چشم بر این دهر دنی دوخت اندوخته اش ، دهر دنی می برد از...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« ره جهل » یارب ، قبای کوته من کی بُـریده ای در این محیط جهل ، مـرا آفریـده ای کوته نظر منم ، که نـدیدم لقای تو کو آن شعور و معرفت و نور دیده ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« بحر وجود » ای بحر1 وجودت شده، بی مرز و کرانه بحری است ، هزاران بُوَدش2 موج سرانه زین بحر به ساحل نـرسد ، آدم خاکی لیکن زِ تو جوید ، زِ همین بحر نشانه ای...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« درخت سبز » بیا جانا زِ من بشنو ، بـشو یار نکو پیشه مرو همراه بدکاران ، خطر بهر تو در پیشه زِ من بشنو برادر جان، طبیبَـت را میازارش طبیبَـت همتـی دا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کتاب هدایت » قرآن ماکتاب هدایتس نگاه کن ، همرهش برو این عهد و شرط پیش من این جا بُوَد گرو1 بر عهد و شرط خود ، نظرت باشد و برو تا عهد و شرط خود به در آید ا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« مِی پیمانه » خداوندا منم دیوانه ی تو ولـی نیستـم بیگانه ی تو زِ شیطان فطرتان ، دور گشتم شیاطین فطرتـس، بیگانه ی تو خداوندا تو را من...

ادامه شعر
آرمین نوری

با تو ای ماه عجب حال و هوایی دارم در دل عاشق خود راه به جایی دارم گر که هدهد شده همراه سلیمان نبی من هم از بخت عجب سبزه قبایی دارم این غزل خوانی ما از سر دیدار تو شد دل خوشم زان که ز دیدار نوایی دارم ...

ادامه شعر
آرمین نوری

پای چون مست نهادم به جهان و به زمین مست بیرون شوم از هستی و امکان به یقین بی گمان هر که بزادست شود صید اجل بوده از روز ازل مرگ به صید و به کمین گریه طفل از آن است که خود میداند مینهد پای به گرداب غم و...

ادامه شعر
آرمین نوری

همه شب تا به سحرگاه تویی در نظرم جمله هوشیار تو و از دگران بی خبرم پدر عشق بسوزد که ز هجران رخت بدر آمد اجل از روزن و از جان پدرم همه شب یاد تو چون گل به دلم میشکفد چون سحر میشود از غم نبود هیچ اثرم ن...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کوی ولای » ما سر نهاده ایم ، به کوی ولای تو ثابت قدم بمانده ، به زیر بلای تو درمانسرای دور جهان درد کی شناخت درمان درد توان بکند ، آن دوا...

ادامه شعر
آرمین نوری

من خراب از قدح نرگس جادوی تو ام بی خود از خویش ز دیدار رخ و روی تو ام تا به کی مست کنی جان مرا با نگهی پرده بردار که آشفته چونان موی تو ام لب گشا تا که دهی قند فراوان ما را که هم از روز ازل عبد دعا گو...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا