تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

عاشقی دلخسته ام پر شور همچون کودکی می دهد قلبم به من دستور همچون کودکی بی خبر از حال و روز خود در این پروانگی گاه شادان و گهی مهجور همچون کودکی می دوم در خاطراتم سر خوش و بی اختیار همره پروان...

ادامه شعر
هرسا زمند

در کودکی وقتی از خیابان می گذشتم دست های پدرم بزرگ بود سال ها می گذرد و من پدر شدم ولی هنوز دست هایم کوچک است. آبان 89 ...

ادامه شعر
سیده مریم جعفری

پاییز در سماورم یک چای دم گذاشت . از برگ ریز عاشقی، دل! جای غم گذاشت . آه از من و بی برگی ام پاییز دلربا! . هر برگ برگ دفترت جا پای، نم گذاشت... . سیده مریم جعفری آذر 1395...

ادامه شعر
حسن کریمی

«دوئل با نوه» نَو ه امروز مرا ، به دوئل دعوت کرد، بادوشمشیر که از چینه، بهم چیده شده. ضربه اش خُورد به من، خُرد شد شمشیرش . ناگهان زد فریاد، ...

ادامه شعر
علی سپهرار

Oliver Twist cried lustily . If he had known that he was to grow up under the tender mercies of the Beadle and the Morton ! ,He would have cried louder * تمامِ بودنِ کودک بسان حادثه بود ص...

ادامه شعر
سلیمان حسنی

کاش یکــی‌ عاشــــق و دلبستـــه‌ بود از تَهِ دل فکــــرِ مـــنِ خسـتـــــه بود کاش یکـــی حــرفِ مـــرا می‌شنیـــد دستْ‌ به‌ رخســــاره‌یِ‌ من‌ می‌کشیـــد کاش پـــدر تکیـــــه گَهَــم زنـده بو...

ادامه شعر
سامان اتابکی اتابکی

شعر من شعر سکوت است و خیال از پی سال ها درد و التهاب در سکوتم حرفا پنهان است لکن از جنجال و گفتن هم نشد این حرف ملاء در پی سال ها درد اشتیاق بین حال خوب و بد مانده ام از پس فردا های بهتر خوشم تا...

ادامه شعر
حسن کریمی

«ساحل»

غریو آشنا آمد ، مرادِ ما که حاصل شد
دلِ دریائی ما را ، کناری گشت و ساحل شد
همه طوفان و باران بود ، شور و اضطراب آن شب
به جمعِ عاشقان صبحش، ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

زلال شش سالش تمام شد و به هفت سالگی قدم می گذارد بسیار جای خوشحالی است که در ادبستان ، برای خویش دوستانی پیدا می کند. به همین مناسبت می خواهم در زیر سایه ی قدرت الهی به نفوذ زلال در ادبیات ک...

ادامه شعر
فاطمه  اکرمی

بچه بودیم ارزومون زیاد بود مثل هوای تویه بادکنک بود رنگی و زیبا و پراز قشنگی تو دلمون بود همگی خوش رنگی بند اونا تو دستامون چون بالن هوایی بودیم از ذوق و عشقشون نوای ساز پسر هم...

ادامه شعر
ایران طبیب

یادت باشه وقت حموم نذاری آب بشه حروم وقتی با آب کار نداری چرا شیرو باز میزاری هر شیری که باز بمونه تو هر دقیقه می تونه یه عالم آب هدر بده بعدنا درد سر بده آبا دارن حروم میشن یواش یواش تموم می...

ادامه شعر
غلامحسین خورشیدی

به نام خدا «مادر» آهسته دست را به درب اتاق زد، آیا به خواب رفته پسر یا هنوز نه؟ چشمان فرو هشتم و از نیمه باز بود، تا باز هم شاهد سوری دگر شوم، سوری ز مهربانی مادر به کودکش! نم نم به دستگی...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... خاطرات کودکی یادش بخیر حس و حال کوچکی یادش بخیر / کاشکی یکروز کودک میشدیم در هوای بادبادک می شدیم / فارغ از این و غم آن می شدیم راهی راه دبستان می شدیم / گاه گاهی...

ادامه شعر
ملیکا مطلوبی

دریا آیینه ای بزرگ است و رنگ آسمان را به خود گرفته آسمان آبی است دریا همرنگ او و پُر از اشک های آسمان

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

کی شود این غصه از ما کم شود ، هان ! کی شود بهر این بیمار تن تبدار ، درمان کی شود گل در آغوش چمن صد خنده زد تا آمدم سوسنی چیدم ببخشم جان به گلدان ، کی شود سال ها بگذشت و آب کوزه ها خالی شدند ا...

ادامه شعر
فخرالدین احمدی سوادکوهی

چکمه ی کودکی ام نمی خواهد بزرگ شود و برای کوچک شدنم جفت ایستاده ست تا ردپای کوچک بگذارد روی برف بزرگ * چرا باور نمی کند من دیگر در چکمه ی کودکی ام جا نمی شوم!!! ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا