سالهاست که دیگر تو را ندیده ام
از بوستان تو گلی را نچیده ام
من با تو عهد بستم تا نفس باقی است
باهم بمانیم و اکنون جای تو خالی است
روزهای قشنگمان که در دشت می گذشت
یا در شب کویر و گل گشت می گذشت
یا در هیاهوی گلوله های خمپاره ها
یا در میان آتش و خون و چلچله ها
تو راهی دشت پر از شقایق گشته ای
خوشبخت شده ای چون که تو لایق گشته ای
من مانده ام اسیر هوا و هوس شدم
با کرکسان زشت خو هم نفس شدم
دیگر تو را فراموش کرده ام رفیق
با ناکثان هم آغوش گشته ام رفیق
بین مارقین که همراه من شدند
چون قاسطین که همپای من شدند
من کیستم خود نمی دانم که کی ام
مجنون عشقم و از خود رهیده ام
رفتی ولی نگفتی چرا نیامدم دگر
خواب است هنوز دل درمانده ام پسر
دل در گرو گذاشته ام در ره شما
افسوس هر شبم که نی ام همره شما
راستی خبر داری این روزها چه می گویند
از بیقراری تو، قصه ها می جویند!
صد یادمان ساخته اند به نام تو
صد یادبودها گرفته اند با جام تو
این روزها روایت تو نقل مجلس است
راوی خودش اهل طریق و مفلس است
در آسمان چه می کنی برخیز بیا
اینجا زمین شده حاصل خیز بیا
برخیز بیا رفیق داستان ها داری
شرح حکایتی از ما سوا داری
برخیز بیا رفیق تازه شناخته ایم تو را
تو محشری و ما نشناخته ایم تو را
برخیز بیا چه دلاور بوده ای و ما
این قصه را هرگز نخوانده ایم والله
تو کیستی فرشته ای،ماهی،ستاره ای
افسانه ای،جنگاوری،شاهی،شهزاده ای
مادر تو را فقط در جبهه آفرید!
این نعمتی است که خدا بهر تو بدید!
داستان داری پسر حکایتت باقی است
خواهان تو فقط حضرت ساقی است
می خورده ای مست به میخانه رفته ای
ورنه چگونه در این مسیر ره یافته ای
گویند تو را آخر صف دیده اند
دستی دراز کرده و آنجا چیده اند
غافل که تو اول صف دویده ای
بی هیچ هراس در دل خط خزیده ای
راستی دانی راوی جنگ کیست این زمان
میدان دار خط مقدم کیست این زمان
تصویر ساز معرکه را می شناسی بگو
داستان سرای جنگ را می شناسی بگو
امروز رفیق، همه خون خواه تو شدند
پوینده ی ره تو و هوا خواه تو شدند
شاعر به نام تو شعر می سراید ولی
او مدعی ز مدعیان اولی است بلی
این ها همه رفیقان ناشناخته اند
از تو برای تو قصه ها ساخته اند
من با تو بوده ام و این نبوده ای
مانند من بوده ای و بالا نبوده ای
هرگز نبرده ام ز یاد خنده های تو
آن شیطنت بازی و لطیفه های تو
جدی بیا بگو چه دیدی در آسمان
که از ما بریدی و رفتی در آن زمان
تو مرد بودی و مردانه رفته ای
نازم تو را که شاهانه رفته ای
بر دوش تو به جز یک کوله ای نبود
در جبهه نیز خانه ات جز سوله ای نبود
سنگر عمارتی است که مردان روزگار
دارند حکایتی به حضرت پروردگار
تو لایق همان سنگری رفیق
این است روایت تو و قصه ی دقیق
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 24
امیر عاجلو 07 مهر 1399 12:08
لطیف و دلنشین
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 20:57
درود برشما بزرگوار
محمد مولوی 07 مهر 1399 14:49
بسیار عالی
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 20:57
سلام و سپاس شاعر گرانقدر
منصور آفرید 07 مهر 1399 15:33
درود بر سما بسیار ریبا
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 20:58
درود استاد عزیز
معین حجت 07 مهر 1399 18:02
درود بر شما جناب مزینانی بزرگوار
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 20:58
درود استاد و سپاس از محبت شما بزرگوار
کرم عرب عامری 07 مهر 1399 18:18
درودها گرامی
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 20:58
درود استاد عزیز
کاویان هایل مقدم 07 مهر 1399 18:57
الدنیا دار المکافات
خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
درودتان
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 20:59
سلام و سپاس استاد ارجمند
محمد رضا درویش زاده 07 مهر 1399 21:19
درود بر شما استاد گرامی بسیار زیبا و استادانه تندرست باشید
علی مزینانی عسکری 08 مهر 1399 21:00
درود محمدرضای عزیز
سپاس از بذل محبت شما
حسن مصطفایی دهنوی 08 مهر 1399 07:55
سلام و درود استاد
بسیار زیبا است
پاینده باشید
علی مزینانی عسکری 09 مهر 1399 07:56
سلام و عرض ادب
سپاس بزرگوار
ولی اله بایبوردی 08 مهر 1399 09:33
سلام و درود
دست مریزاد
علی مزینانی عسکری 09 مهر 1399 07:56
سلام و سپاس استاد گرامی
علی معصومی 08 مهر 1399 17:33
علی مزینانی عسکری 09 مهر 1399 07:57
درود جناب معصومی گرامی
حامی شریبی 09 مهر 1399 00:10
صمیمی
و دقیق چونان رفیق
درخشان باشید شاعر خوبیها
علی مزینانی عسکری 09 مهر 1399 07:57
سلام و سپاس جناب شریبی گرامی
رضا زمانیان قوژدی 09 مهر 1399 02:14
احسنت استاد مزینانی
زنده باشید
علی مزینانی عسکری 09 مهر 1399 07:58
درود برشما بزرگوار