من آمدم و قبر تو را دیدم و رفتم
گفتم، که باز آیم و مهمان تو باشم
افسوس که جامانده این قافله گشتم
این بار نشدریزه خور خوان تو باشم
ای شاه بده اذن سفرم باز بیایم
یک بار دگر زائر ایوان تو باشم
عمری است حسین گویم و هست ورد زبانم
حق است که من همره یاران تو باشم
این قافله هم می رود و دل نگرانم
خواهم که دمی یاد اسیران تو باشم
راهم بده ای شاه که درمانده ی راهم
در کرب و بلا بنده ی احسان تو باشم
با یاد رقیه بروم پای پیاده
در خلوت خود یاد غریبان تو باشم
گر قافله ات یار و مددکار ندارد
من خاک کف پای یتیمان تو باشم
والله که مزینانی بود ورد زبانش
من بنده دربار عزیزان تو باشم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 29 شهریور 1401 13:46
لطیف و دلنشین
ولی اله بایبوردی 30 شهریور 1401 09:21
سلام
جناب استاد مزینانی عسکری
دستمریزاد
اجرتان با ولایت
محمد علی رضا پور 01 مهر 1401 05:40
سلام
اجرتان با امام حسین
عبدالحلیم اکرامی = نژند 22 مهر 1401 13:38
عالی بود عالی جناب... سبزوماناباشید