هرکه در آبادی خود شیر شد
لایق قلاده و زنجیر شد
روز نفهمیده به شب میرسید
شب همه جا ناله شب جیر شد
کودک زیبایی ما بارها
مرد و ندانست چرا پیر شد
فلسفه ی عشق و خدا و مسیح
یک ورق از دفتر انجیر شد
رو به خرد آمده از عمق دل
مایه ی دل صاحب تدبیر شد
ارزش هر لحظه زمان هست و نیست
زود ندانست ولی دیر شد
مرکز هر دایره جز نکته نیست ؟
نقطه در آن دایره دلگیر شد
گرد و غباری شده از جسم ما
باز کمین خورد و زمین گیر شد
آدم اگر صاحب اندیشه نیست
هرکه زمین خورد کجا سیر شد ؟
احمد البرز
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 2 از 5
نظر 11
رضا شیخ فلاح لنگرودی 17 شهریور 1394 16:24
سلام و عرض ادب
به به ...
بسیار عااااااالی بود جناب البرز عزیز
روح الله اصغرپور 17 شهریور 1394 17:43
سلام و درو.د استاد بسیار دل انگیز بود.
منوچهر منوچهری(بیدل) 17 شهریور 1394 18:12
سلام بر جناب الرز عزیز از بیت بیت اشعارت لذت بردم درود بر شما عزیز بیدل
محمد جوکار 17 شهریور 1394 18:21
درود و عرض ادب و ارادت استاد مهرم جناب البرز عزیز
آفرین بر قلم زیبا و کلام شیوایتان که چون از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند
در پناه خدای زیبایی ها
طارق خراسانی 17 شهریور 1394 19:22
گرد و غباری شده از جسم ما
باز کمین خورد و زمین گیر شد
آدم اگر صاحب اندیشه نیست
هرکه زمین خورد کجا سیر شد ؟
سلام حضرت البرز
این شعرتان حکمت اندر حکمت اندر حکمت است
درودتان باد
در پناه خدا سلامت و شاد زی
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 18 شهریور 1394 00:35
درود بسیار پرمفهوم سرودید متمتع شدم رقص موزون قلمتان سرمد
کریم لقمانی سروستانی 18 شهریور 1394 11:09
سلام برالبرز سرفراز
استاداحمدعزیز
قربان ما که دردیار خودمان حتی گربه هم نیستیم چه رسد به شیرآنهم ازنوع پاستوریزه
درودبرشما وقلم ارزشمندتان
شعری ناب .آمورزنده .بسیار زیبا وقابل تامل
لذت بردم
شادزی
بهناز علیزاده 18 شهریور 1394 11:49
درود بر شما جناب البرز ارجمند مثل همیشه عالیست
سلیمان حسنی 18 شهریور 1394 15:10
سلام ودرودبرشما:خیلی قشنگ بود.خداپناهتان باد
احمد رضایی پایدار 23 شهریور 1394 16:14
سلام و درود جناب البرز
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 13:51
☆☆☆☆☆