نمی بینم
مسافتی که امروز راه رفتم را نمی بینم
اشکهای گرم و شور امانم را بریده
پهنای صورتم خیس
کامم شور شور
لبهایم می سوزد
امروز چندین بار زمین خوردم
حتی چند عابر نگرانم شدند
شرم سار شانه هایم شدم
تحمل هق هقم را نداشتند
زانوهایم را دیدم لرزیدند
میان نگاه همه
.
.
.
پاییز پرسید
چرا میخندی
گفتم به او بگو
زیر باران
لبخندم را ببین...
مرتضی دوره گرد (هیوا)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 17 آذر 1402 10:20
سلام ودرود
مرتضی دوره گرد 17 آذر 1402 12:58
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء الله تعالی
سیاوش دریابار 18 آذر 1402 13:13
گفتند بگویم و نگفتیم به کسی
زین عمر که مانده از آن نفسی
این بلبل نالان که همه عمر غزل
میگفت و نشد غزل خوان کسی
@@@@@@@
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشدیک شمع می تواند پایان تاریکی باشدیک واژه میتواند بیانگر یک هدف باشدامروز می تواند ان “یک” باشد صبح روز شنبه آغاز گر یک روز و هفته خوب برای شما و خانواده محترم باشد
الهی امین
مرتضی دوره گرد 25 آذر 1402 00:48
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء اللّه تعالی
محمود فتحی 18 آذر 1402 13:28
درود پاییز پرسبد چرامیخندی گفتم پاییر چرانخندم خزان شدم
ببخشید این دوکلام تقدبم شعر زیبای شما
مرتضی دوره گرد 25 آذر 1402 00:49
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء اللّه تعالی