مثل وقتی که ...

ـــــ
مثل وقتی که تیتراژ پایانی فیلم مورد علاقه ات را هم می بینی و دستگاه را خاموش می کنی ازش جدا شدم .
گاهی مثل هرزه ها نگاهش کردم ، گاهی مثل بچه ها .
بدجوری وا دادم . تکه های زیاد و پراکنده ای از من دستش ماند . یک جورهایی ته کشیدم از خودم . باید به جمع کردن تکه های خودم فکر کنم . باید خودم را از رفت و آمدهایش پاک کنم . آمدنش شبیه نشستن های دسته جمعی پرنده های در حال کوچ بود و رفتنش مثل راه کشیدن های یک مورچه بر سطحی ناصاف .
نه ، باید خودم را قیچی قیچی کنم و از نو بچینم ؛ جوری که شبیه شکل و هندسه ی الانی ام در نیایم . باید جای تکه های قرضی ام را عوض کنم ؛ جای تکه های شوخ و جدی ام را به هم بریزم . باید با سانسور از خودم برای خودم بگویم . باید از پایان یا از میانه به سمت آغازهای خودم حرکت کنم .
باید بر ویرانه های خودم بنشینم و مدام «هان ای دل عبرت بین» بخوانم .
اصلاً باید با خودم پشت دیوار شعرهایم بنشینم و تا می توانم پشتِ شعرهایم بدگویی کنم . باید استعاره هایم را چال کنم و کنایه هایم را بسوزانم . باید شعرهایم را لُخت و تحقیر کنم .
باید یک مداد سیاه پررنگ بردارم و خانه های سیاه جدولم را بیش تر کنم .
باید بخش های درنده ام را بیندازم در آغل بخش های رام و اهلی ام .
اصلاً باید تا می توانم توی خودم بنشینم و از زیر نظر خودم هم فرار کنم .
▣ #احمد_آذرکمان . ششم اردیبهشت ٩٩

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 64 نفر 94 بار خواندند
محمد مولوی (08 /06/ 1399)   | اردوان فرج پور (11 /06/ 1399)   | کرم عرب عامری (16 /06/ 1399)   | محمد محمدی (24 /06/ 1399)   | احمد آذرکمان (11 /07/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا