باید که زنده بمانم
عجیب نیست!
از صبح تا غروب به بادی نشسته ام
چون قایقی سریع
برده مرا دور از این دیار
بیدار می شوم
تا چند خواب در این بیشه زار غم
بیچاره چشمهام
تا چند؟چون شلاله پر از قطره های نم؟!
عمرم شدست کم
دراین غروب !
مگر می شود نزیست؟!
من شاد می کنم به طراوت غروب عمر
قلب هزار لاله ی خونین این دمن
تا زنده ام هنوز
و بر پاست این چمن
دشت "غریب" وطن را زنم قدم
می آفرینم هستی از یکسره عدم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 15 شهریور 1400 11:11
!درود
علی مزینانی عسکری 15 شهریور 1400 14:19
درود استاد
دستمریزاد
بسیار زیباست