یک حسِ جاری در نفس های منی که...
دریاترین دریای شعری در تنی که....
یک واژه ی ترناک، در صحرای سوزان
یک شبنمِ وحشی به روی سوسنی که....
مثل ِ نگاهِ ماه در شب های خاموش
در چشم های اشکبار ِ روشنی که....
ویرانگر ِ موج ِ غزلهای شبانه
آتش به جانِ دسته های خرمنی که....
چون گرد بادی خسته از آرامش ِ تن
پیچیده ای در پیکر ِ پیراهنی که....
در ردِ پایت بوسه های خاک خورده
گم میشود تا جاده ی دور از منی که....
وقتی تَرَک برداشت این آئینه ی تن
یک سنگ دیگر بر تَرَک ها می زنی که....
فریادهایم، سجده هایم، آه هایم
پیچیده در دنیای پر از آهنی که....
در من بخوان ،نَجوای بغضم پینه بسته
تنها تویی، تنها خداوند ِ مَنی که...........
تقدیم به خدای مهربان
اکرم بهرامچی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 28 دی 1399 18:40
درود بر شما
ولی اله بایبوردی 29 دی 1399 08:53
سلام و درودها
منصور آفرید 29 دی 1399 09:09
درود بر شما
بسیار زیبا و زیبا
کاویان هایل مقدم 29 دی 1399 09:43
نیایشهای پاک و بی غل و غشتان مقبول درگاه حق
انتخاب هوشمندانه موصول "که" در انتهای هر بیت هم که در خاتمه همچنان یک پایان ناتمام برای شنونده باقی می گذارد هم جالب است.
رضا کاظمی اردبیلی 30 دی 1399 03:00
çox gözəl yaşasin ğozəl qadin
رضا زمانیان قوژدی 30 دی 1399 18:07
درود بر شما بانو بهرامچی
انصافا شعری زیبا، دلنشین و روان سرودید.
دلمریزاد