یادم آید آن شب یلدا
به راه خانه بودم من تک و تنها
میان سوز و سرمای بسی توفنده بر جانها
دستها از فرط گزند برف در جیبم
شال پشمی را حمایل کرده بودم من
به دور گردن خشکیده از بیداد کولاک برآشفته
و با هُرم نفس های تند و یکریزم
همراه و هم قسم می شد
بخار حاصل از اندیشه های سخت مغشوشم
قدم بی اختیار برداشته می شد از پی یکدیگر
که ایستادن همانا یخ زدن بودش پیامد
و رمز زندگی این بود
فقط حرکت....
به راه اندر،
توان دیدن غیر از نوک بینی نبود اصلا
اگر چشمان مخمورم کمی مایل به چرخش می شدش آخر
هجوم لشکر برف سوار بر باد را باید
درون کاسه خشک سرم احساس می کردم
همانطور مستقیم بی حرف و بی گفتار
اسیر راه بودم من
نمی دانم چه بود این کار؟
مگر در خانه من را
کسی هم بود چشم در راه؟
و یا بودن به زیر سقف
دلم را گرم می نمود آیا؟
در آن شهری که حتی گربه هایش نیستند دلخوش
به ذوق خوردن پس ماند آدم ها
و سگ ها یش تکیده
ندارند قطره ای شیر در پستان
برای توله های چشم بر بسته
و باشند مردمی آواره در هر گوشه ای از شهر
همان مردم که نیستند هیچ کجا در چشم
فقط وقت فراخوان می شوند ملت
در آن دم هم ندارند قدر و قیمت
اندکی بیش از اوراق سجل و یک نوک انگشت
که باید جوهرآلوده شود زیرا
وطن دارد به آنان احتیاج، مبرم!
در آن سوز تب آلود و دل آزار زمستانی
چه کس من را فرا می خواند؟
که می رفتم با دو و سرعت
به زیر سقف کاشانه
ولی در یک خیابان آنطرف تر
چگونه سر کند بی خانمان با سقف ویرانه
همان مردی که روزی
همسری می داشت یکدانه
و فرزندان او همچون نسیم کوهسارانی
به گردش غرق شادی می طراویدند مستانه
بلی او مرد کار و کاردانی بود روزگارانی
به کار خویش داشت او اسم و رسم و حرمت و نانی
چه می دانست آن خفاش کیشان بد اندیش و سیه افکار
بساط کار و تولیدش کنند زیر و زبر یکبار
و سودا می کنند با زندگی و پیشه و اصلش
ز بُن بر می کنند آنان همانا ریشه و نسلش
و دردی جانفزا بر جان او می افکنند در دم
چراغ خانه اش دیگر نیفروزد
نمانده بهر او سهمی، به جز آه و غم و ماتم
بلی افیون فقط مانده برای رفع سر دردش
به روز خواری و پستی، فقط درمان بود گردَش
دگر پیشش نمی ماند کسی یا یاوری از اهل خانه
چو می دانند که او در زورق بشکسته،
شود کم کم به قعر تیره روزی آخر روانه
و من حتی نمی دانم
که او را چیست در عالم نشانه؟
و رمز زندگی اینست
فقط حرکت....
ولی با کدامین بهانه؟.....
آذر 99 کاویان
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 16
امیر عاجلو 10 آذر 1399 12:09
سلام ودرود
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 00:32
عرض ارادت رفیق
مسعود مدهوش 10 آذر 1399 13:31
درود بر استاد هایل مقدم زیبا نگار
نیمایی زیبا،بلند و دلنشین و دلکشی سروده اید، آفرینها و دستمریزاد
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 00:37
پا بر سرای دلم نهادی ای دوست
یادی ز من خسته بکردی ای دوست
تا نامه پر مهر تو را دیدم باز
از لطف خودت غرق صفا کردی دوست
ممنون و شاکر حضورتان یارا
منصور آفرید 10 آذر 1399 19:09
درود بر استاد هایل عزیز
بسیار دلنشین، دستمریزاد
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 00:38
بسیار بسیار رهین وجود پرمهرتان استاد
مجید ساری 10 آذر 1399 19:55
درود بر استاد هایل مقدم والامقام
آفرین برشما
دست به قلم شدین و نیمایی بلند و خاطره انگیز همراه با
مردم حاشیه نشین کف شهر را به تصویر کشیدین
مرحبا و احسنت برشما استاد
بند ملت فراخوان خیلی عالی بود
که گلچین
روییده در شعری بود که
لای واژه ها و تشبیهات غنچه اش خیلی به چشم میامد
قلم سبزتان مانا و ماندگار
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 00:39
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
سپاسگزار نظر کیمیاگرت عزیز
بهنام حیدری فخر 10 آذر 1399 21:39
درود بر شما جناب استاد هایل مقدم ادیب و شاعر فرهیخته و ارجمند
مثل همیشه خواندن شعری زیبا را مهمان شما بودم
اینبار در قالب نیمایی و مرور از خاطراتی ...
باغ اشعارتان پرفروغ و گل فشان باد
مانا و پایدار و سرفراز باشید گرامی
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 00:41
عرض ادب و ارادت و متانت خدمت دوست ادیبم
و منت خدای را عز و جل که حضور یارانی یکدل چون جنابعالی را عطا نمود بر این بنده
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 10 آذر 1399 23:43
سلام و درود و دستمریزاد استاد عزیز
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 00:42
استاد رهای گرانقدر
مرهون کوچک نوازی شمایم
کرم عرب عامری 11 آذر 1399 06:03
رفتن در ذات چیزست
درودها عزیز
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 11:40
عمق نگری و ژرف دیدن اجتماع رسالت شعر و شاعر است
سپاس از توجهتان
ولی اله بایبوردی 11 آذر 1399 10:38
سلام و درود
سپیدی لطیف و دلنشین
تامل برانگیز
قلمتان نویسا و پایدار
دلنمیراد
کاویان هایل مقدم 11 آذر 1399 11:41
درود بر شما یار مهربان همیشگی
سپاستان را پاس میدارم