شبی در عالم رویا، ز دنیا رفته بودم من
میان جمع ارواح ، به برزخ رفته بودم من
به هر کنجی سراسیمه سرک ها می کشیدم من
نمی دیدم یکی خویش و ز خود بیگانه بودم من
یکی افتان و نالان دور خود در حال گردش بود
دگر کس سر به زیر هشته، هراسان و موحش بود
پدر بودی گریزان از پسر، با حال تلخ و زار
نبودی یک نفر یاری، کند زو دفع هر آزار
گروهی خسته از پرسه، نشسته بر لب جویی
که از فرط عطش بودند پریشان چون خس کوهی
به دیگر سو می دیدم، ز پا آویخته، مردم را
که صدها بار سقوط از سر، ولی بودند بند از پا
عجب هنگامه ای بودی در آن غوغای جانفرسا
به جای خون در چشمان، شتک میزد بسی صفرا
خلاصه هرکسی در فکر کار خویش، میدیدم
نه یار و غم گساری، نه راهی پیش رو دیدم
همه از هم رمیده، به سوی ناکجا راهی
به لبها می شنیدم من نوای حسرت و آهی
چرا جبار بودم من، گنه کردم بسی عریان
اگر بودم به یاد مرگ، نمی گشتم کنون حیران
چو در عمرم توانگر بودمی، بخشش نمی کردم
برای مردمان هرگز، دمی کوشش نمی کردم
اسیر نام و منصب گشته، بر خلقی ستم کردم
به ناحق حکم راندم من، حقیقت بیش و کم کردم
شدم آلوده ی نفسم، فقط زر می شناسیدم
اجل فرصت نداد بر من، به ناگه من پلاسیدم
به پیش مردمان عابد، ولی فاسق بدم در خویش
چقدر غافل شدم از او، تبه کردم سراسر کیش
دریغ از آن همه مهلت، که بخشید حق، چه بی منت
همه صرف خبائث شد، تلف کردم به هر لذت
لذائذ رفته، امروزم شده روز زیانکاری
بجز آه و دریغ آیا برایم مانده افکاری؟
اگر چشم حقیقت بین مرا بودی در آن عالم
نبودی سهم امروزم دوصد افسوس و صد ماتم
جماعت منتظر، مایوس، همه جا بیقراری بود
ولی در آن میان جمعی ازین وحشت رهایی بود
فقط آن را بدی راحت که زنجیری به پا ناداشت
سبک بود بار او بر دوش، چه احوال خوشی او داشت!
خوشا بر حال آنان کو نداشتند حسرتی بر دل
به گاه زندگی، کردند اصول بندگی کامل
به دستور خداوندی به کار مردمان بودند
گره از دیگران بردند، حدیث عاشقی بودند
به جای بازو بر اکتاف، همی دیدم سپیدبالی
لبان پرخنده ای جانا، چه شور و شوق و خوشحالی
چنین مردم چرا بر دل بدارند خوفی از هجرت؟
چو میدانند بعد از مرگ، برآید شادی و بهجت
هم آنان کو به دنیا در پی انسانیت هستند
کنون در دار عقبا لایق غفرانیت هستند
بساط این جهان با مرگ، نیابد خاتمه جانا
به عدل دادگستر میشود فرجام مان مانا
به ناگه هوشیار گشتم، بشد خواب از سرم زایل
نشد از من جدا یک دم، خیال خلسه ی "هایل"
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 20
امیر عاجلو 29 آذر 1399 08:16
.مانا باشید و شاعر
کاویان هایل مقدم 29 آذر 1399 15:00
سلام عزیز جلیل القدر
ولی اله بایبوردی 29 آذر 1399 10:06
سلام و درود
رؤیای بعد از موت
جریان :
موتوا قبل ان تموتوا....
دلنمیراد جناب استاد اندیشه نگار
طول عمر با عزّت را برای شما فرهیخته عزیز آرزومندیم .
در پناه حق
کاویان هایل مقدم 29 آذر 1399 15:00
سپاسگزار وجود ذیقیمتتان استاد
محمد مولوی 29 آذر 1399 11:34
کاویان هایل مقدم 29 آذر 1399 15:00
زنده باشید عزیز
مسعود مدهوش 29 آذر 1399 13:03
درود بر استاد هایل مقدم ارجمند
مثنوی زیبا و دلنشینی ست درود بر شما تندرست باشید
کاویان هایل مقدم 29 آذر 1399 15:01
قدم بر دیده نهادی استاد مهربان
حضور سبزتان غنیمت باد
علی آقا اخوان ملایری 29 آذر 1399 16:26
هزاران درود بر شما، انشاالله همیشه سلامت و شاد باشید
شاعرانگی هایتان مستدام باد
کاویان هایل مقدم 30 آذر 1399 08:39
آرزوی تندرستی و شادکامی و سعادت دو دنیا برای شما دوست فرهیخته گرانقدر دارم
آرمان پرناک 29 آذر 1399 16:57
درود و احسنت استاد عزیز
زنده باد طبع لطیفتان
کاویان هایل مقدم 30 آذر 1399 08:39
زنده باشید و پرخوشبختی
ممنونم از نگاه پرمهرتان
محمد رضا درویش زاده 29 آذر 1399 18:37
هزاران درود استاد بزرگوار بسیار زیبا لذت بردم رفیق ادیب و هنرمندم
کاویان هایل مقدم 30 آذر 1399 08:40
سپاسگزار دائمی الطاف عالی هستم دوست هنرمندم
علی معصومی 29 آذر 1399 19:37
دروووود حضرت ددست
کاویان هایل مقدم 30 آذر 1399 08:41
مایه دلگرمی و انگیزه مضاعفید جناب معصومی
عمر بابرکت و سعادت برای شما در کنار خانواده مسئلت دارم
کیوان هایلی 29 آذر 1399 22:13
درودها بر شما استاد بزرگوار
بسیار زیبا و عالی....... قلمتان مانا
کاویان هایل مقدم 30 آذر 1399 08:41
درود بر استاد ارجمند
قدم رنجه فرمودی عزیز
سید مظفرالدین هاشمی 30 آذر 1399 00:23
درود استاد بزرگوار افسوس بر انچه بر بادحوادث رفته
امیدت به کام خسته نباشید
کاویان هایل مقدم 30 آذر 1399 08:42
مرهون بنده نوازی هایتان سید بزرگوار