می نشینم بیخیال رخ به رخت در ایوان
که هوایش وام دار است از این تابش خورشید رمق باخته ی نیمروزی
در زمستان بدون طپش برف و تگرگ
پشت این پنجره ی رو به هیاهوی زیاد
ولی از ذهن خیابان دلم
نرود خاطره عشق سراسر گل تو
چپقی چاق کنم در هوس یاد همان دورانها
که جوانی و طراوت آشکار می گردید
به دلاویزی سرخی انارین دو تا گونه ی تو
و دلم غنج برفت در پس آن شرم نگاههای پر از احساست
و همه هوش و حواسم برمید یکسره در وسوسه ی بافته گیسوی رطب آجینت
تو فقط چند بهار از غزل عمر سرودی آن سال
که مرا تا به ابد شیفته ی نغمه ی جادویی خود گرداندی
به لبت مهر سکوتی زده بودی شاید
ولی از برق دو چشمت همه چیز پیدا بود
نه نیازی به سخن یا که کلامی،
که از آن تازگی و شور و نشاط،
راز قلب من و تو نیک هویدا می شد....
دو سه پک میزنم و می نگرم موی سپید
که میان شبق گیسوی افشان قشنگت خفته است
و در این نیمه ی قرنی که سپردم به خیال
چه قدر خوشبختم...
که تویی هم نفس خس خس این سینه آکنده ز درد
که هنوزم نگرانی که چرا فکر سلامت نیستم
و چرا چربی و قند و ضربان قلبم
نشود دغدغه این بدن خسته ی من
بکنم اقراری؟
حس خوبی است کسی دغدغه مندت باشد
و تو این دغدغه را
گویی انگار نباید بنمایی بر رخ ....
آری با حلقه دودی که پی شعله فندک بجهد از پیپم
من طپش های سراسر هیجان پسری می بینم
که ز خود بیخود بود
و به سر داشت در آن دوره ی زیبای دل از دست شدن
آرزوی بغل گرم ترا در رویا
و بسی گرمی لبهای تر و تازه ی تو
طعم آن بوسه ی شیرین و شکرافشانت
همه در یاخته هایم شده اند ثبت هنوز
اینک امروز منم باز همان عشق نخست
صاف و یکرنگ و زلال
که دلم در کف توست
من و تو در گذر این همه سال
چه فراز و چه فرودی دیدیم
چه سیاهی و سپیدی داشتیم
ولی هرگز نشدیم کافر آن عشق قشنگ
عشق و دلدادگی پاک و بری از نیرنگ
چه قدر خوشبختیم
عمر" دوستت دارم"
نرسد این روزها
به سحرگاه دگر
و من و تو
همه در این همه سال
خوانده در گوش هم این ذکر خداوندی را
دوستت دارم من
دوستم داری تو
سجده ی شکر به جا آوردن
باشد امروز مرا یک پیمان
باری این ها همه از دولتی عشق بدادند مرا
و مبارک بادم
این وفا داری به عهد
که مرا تاج غرور است هنوز
بسیارند نکو روی ولی بدسیرت
که ز خود بیزارند
همه در حسرت و سوز
عشق اول که شود پابندت
تو دگر حسن نبینی مگر از کوچه ی او
همه در پرتو پرنور فریبنده ی او
تو نشستی به برم در ایوان
و نگاه میکنی بر آئینه ی چشمانم
به لبت غنچه ی لبخند چه خوش می شیند
گویی امروز تو هم خرسندی
مثل من از این جام
جام سرمستی ایام میانسالی ما
و تو هم می بینی
چه مسیری پشت سر داشته ایم
تا رسیدیم به این دشت قراخ
و فلاتی که فرارو داریم
تا به سرمنزل مقصود فراگرد شویم
تو بمان هم نفسم
همه ی کار و کسم
بی تو این راه مرا دشوار است
که قدم در قدمت بگذارم
به تو مدیونم من
بابت این همه همراهی
همدلی
همخوانی
به تو مدیونم من
عشق اول
بنشین نزد من و
آخرین عشقم باش....
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
امیر عاجلو 11 بهمن 1399 14:17
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:12
سپاس از حُسن عنایتتان
مسعود مدهوش 11 بهمن 1399 14:35
درود بر استاد هایل مقدم
استاد سپیدی به این بلندی تا به حال نخوانده ام قلمتان نویسا
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:13
زنده باشید و همینطور اهل تفقد
ممنونم از همدلی هایتان
جواد مرادی 11 بهمن 1399 19:45
ایوالله جناب هایل
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:14
صفای مرامتان جناب مرادی
محمد رضا درویش زاده 11 بهمن 1399 19:51
هزاران درود استاد بزرگوار بسیار زیبا و استادانه
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:14
آقا صحن دلم را روشن فرمودی
سپاسسسسس
محمد مولوی 11 بهمن 1399 20:02
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:14
تشکر جناب مولوی ارجمند
ولی اله بایبوردی 12 بهمن 1399 10:06
سلام و درود
عشق تان پایدار
سپیدی دلنشین
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 13:21
پاینده و تابنده باشید استاد
کرم عرب عامری 15 بهمن 1399 21:35
خوشان روزی که عشق اولی
آخر بیاید