آشوب میکند فتنه ی چشم سحر آمیزت
کیست که تا بگریزد از نیش چشم خونریزت
سر می کشد جنون چو زبانه در آتشفشان
که سوخت عقل ما در این میانه از ستیزت
به دعا عاجزانه از خدا می طلبم
که جان کنم به فدای روی دل انگیزت
بیاورم گهر از کهکشان که نیست در زمین
شایسته گوهری که شود گردن اویزت
چه خوش است آن دمی که بمیری و پیش از آن
دهی اجازت یک بوسه از لب شکر ریزت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 مهر 1401 17:38
جواد مهدی پور 09 آذر 1401 12:33
درود هاااا