مشرق از عطر ناکجا
مشرق از خوشه های طلا پر شد..
در هی هی دخترکی چوپان
-در دشتهای پیراهنت- ،
به برودت روزهای فیروزه ای اندیشیدم
کراواتت را به رباعیهای سالهای بعد گره زدم
سیگارت را روشن کردم
-تا در لبهایمان خمهای شراب بشکند-...
.
.
.
حالا شهرهای نیمسوخته بر حوصله ام خیمه میزند
کتابخانه ، قسامه ی جنگلی نیمه جانست
و من
پر از استدلال و عدد
فلسفه میبافم
فلسفه میبافم و صبر میکنم
تا تو بیایی..
بمانی وُ
دیگر هیچ.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 13 آبان 1401 12:58
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
فاطمه شایگان 14 آبان 1401 08:39
سلام ودرودها ارجمند گرامی میهمان سروده ی زیبایتان بودم لذت بردم احسن
کاظم قادری 14 آبان 1401 11:58
سلام و درود
شعر از و من پر از استدلال و...شروع میشه و ازاینجا به بعد بسیار شاعرانه و زیباست و به نظرم کم نظیره
اما قبل از و من... بهم ریختگی در معنا و گنگی در فهم مصاریع و عدم ارتباط واژه ها باهم موج میزنه
و چه حیف که کل اثرو مثل در بعد از و من نسروده اید