پیاده شو از واگنِ زردِ گلایه های پاییزی،
وخش خش رفتن را پایان!
سنگین است چمدان دلتنگی ات انگار!
بیا این تو ؛ این شانه های مجروحم،
این تو، این ترانه های آغشته به خیابان وپاهای خسته تر ازبارانم!
دکمه ی پیراهنت رو به سینه ات کِز کرده،
امّا هنوزبند است به نگاهای گاه و بی گاهِ آستینمان!
وبا نگاهی گره خورده در الیاف عشقمان، بازی!
سرد است نلرزد ،قلب بی قرارت باز!
باز،میکنم شال قلبم را
وته یک آفتاب بلند،
می بندم تمامم رابه استخوان مانده از خاطراتمان
بگذار کمی بشنوم ،دست هایت را ؛
دیر وقتیست کسی را جز تو .....
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 13 آبان 1401 12:58
.مانا باشید و شاعر
مرضیه رشیدپور 15 آبان 1401 07:34
بسیار زیبا مهربانو جان