دست ردی به سینه ام زد و رفت
سینه ام زخمی شرارتهاست
من شبیه مترسکی غمگین
خانهام مزرع اسارتهاست
مرگ عشق و ستاره را دیدم
در قفس رخت مرگ پوشیدن
آخرین بار معجزه کی بود؟
در شبی تار نور بوسیدن
خستهام از پریدنی باطل
شدهام با کلاغها درگیر
گرچه طاووس بودم و زیبا
تف به این روزگار و این تقدیر
از خودم دلخورم چرا هر بار
راه رفته شبیه بیراه است
آخرش قرص خواب و مرگی تلخ
زندگی اول آخرش آه است
خاک مرده مرا بنوش آخر
حالم از زندگی به هم خورده
دور گورم پر از شقایق سرخ
دختر آرزوی من مرده
با خودم عهد کرده ام دیگر
که نرقصم به هر نوای ساز
زندگی دست از سرم بردار
من همان مردهام که مُردم باز
قلم از قلبم عشق را خط زد
من زنی عاصیام پر از فریاد
گل پیراهنم پلاسیده
مرد نااهل شعر من جان داد
زهره فراهانی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 19 اردیبهشت 1402 16:20
سلام ودرود